Thursday, July 22, 2010

گویا سحرگاه سه شنبه بود روزی
که آسمان را ابری عجیب گرفت،
و باران
برای زایش گندم و شفا
از شب گذشت و
صبح شد.
...
اتفاق عجیب این جاست،
هر کجا که می روم
تو یک طورهایی همان حدودها دیده می شوی.
بعضی ها به زور حرفم را باور می کنند،
می پرسند مگر می شود
یک عمر زیر باران زیست و خسته نشد؟
...

سیدعلی صالحی

1 comment:

nasrin said...

Ajab shery...ajab aksi...mersi