Monday, July 12, 2010

در ابتدا با خودت فکر می کنی که چیز عزیزی را از دست داده ای.
و به همه ی اتفاقاتی که تو را و همه جیز را به آنجا رسانده اند که هستی.
با خودت فکر می کنی چطور می شد از این همه گذشت و به آنچه که بود بازگشت.
فکر می کنی که چقدر خطاکار و کوچک و نادرست و بی گذشتی.

***

و دلتنگ می مانی.
و دلشکسته.

***

زمان می گذرد.

***

ف
ا
ص
ل
ه

***

به عقب نگاه می کنی و نفسی به راحتی می کشی: "چیزها اتفاق نمی افتند ... همان هستند که باید باشند ... آنطور هستند که باید باشند".
فکر می کنی: :چطور توانسته بودم با این همه کنار بیایم ... برای این همه مدت!

می روی.
سبکبال.

1 comment:

Anonymous said...

لیلا خانم
این پستتان چه خوب توصیف می کند حال امروز مرا. کاشکی آینده اش هم همان باشد که می گوید. همیشه خوب و شاد باشید.
یاسی