Monday, September 20, 2010

همانطور بود که فکر می کردم ... نه. بهتر.
بهترین لحظات عمرم را داشتم ... در کنسرت دیوار راجر واترز.
آنجا ایستاده بود در فاصله ی چند قدمی.
پر از عشق و شور و پر از هیجان و حادثه.
دوستش داشتم. مثل بیست سالگی ام.

***

من درست در کنار سکوی نمایش ایستاده ام.
راجر واترز از پله ها پایین می اید تا به پشت صحنه برود.
به خاطر می آورم که دانش آموزان گروه کرش همه دستبند سبز به دست داشتند.
نگاه می کنم. خودش چیزی به دست ندارد به جز یک ساعت مچی.
دستبند سبزم را در می آورم و به طرفش پرت می کنم.
هیجان زده ام و آنرا با چنان شدتی پرتاب می کنم که اگر به او می خورد دردسر می شد!!
نمی بیند. دستبند می افتد توی یکی از بلوکهای دیوار.

***

Crazy ... over the rainbow I am crazy
Bars in The window
There must have been a door in the wall
when I came in
Crazy ... toy in the attick he is crazy

***



***

بعد از کنسرت زنگ می زنم خانه. می گویم:‌می شود من بر نگردم؟
می شود همینجا که هستم ... همینطور که هستم بمانم؟

6 comments:

mahnee said...

khosh be haalet leyla .. in baar oonghadr dir be shahre man miyaad ke man az inja rafteh'am ...

سحر said...

:) برای دیدنش، تا ماه آینده که میاد مونترال ، دارم لحظه شماری می کنم

پیر فرزانه said...

واقعا کاش می شداز یک جاهایی هرگز برنگشت . کاش می شد همینطور که هست در همانجایی که بوده بماند. کاش می شد...

Reza Mahani said...

I am unfortunately done with him and Pink Floyd, cannot connect to what they say anymore ... maybe it is temporary

دارا said...

متاسفانه مدتیه که با تغییر قالب وبلاگتون و همینطور تغییر فرم کامنت گذاری استفاده از اینجا برای افرادی که نظیر من سیستم و کانکشن ضعیف دارن، غیر ممکن شده

چندی پیش هم کامنتی گذاشتم گویا اصلا ملاحظه نکردین
به هر حال از اینکه دور و برتون شلوغ شده خوشحالم
همیشه کامروا باشین
مراقب یوسف عزیز باشین

Leilaye Leili said...

Dara jan

koli jamo jooresh kardam

behtar shod?