من مثل آدمی هستم که از خستگی و تیرگی و دلزدگی پریده است توی یک چاه عمیق ... که مثلا به زندگی اش با همه ی بیهودگی ها و ابتذالش خاتمه دهد.
و به همه چیز خاتمه داده است ... جز به زندگی.
خودش مانده است و زنده ماندن،به صورت ابسترکت.
حالا کم کم ترس برم می دارد ... از چاه، بیرون آمدن یا نیامدن؟
مسئله این است.
No comments:
Post a Comment