Saturday, June 4, 2011

خیس باران شده ایم. تا می رسیم خانه لباس های خودم و یوسف را در می آورم. تنش را خشک می کنم و شلواری پایش می کنم. به شلوار اشاره می کند. می گویم: "شلوار". دوباره اشاره می کند. می گویم: "شلوار یوسف". به پای من اشاره می کند. می گویم که مامان شلوار ندارد.

می دود و کشوی میانی دراور سه کشویی اتاق خواب من را باز می کند و شلوار خانه ی سفیدم را در می آورد و می دود طرف من و اشاره می کند که: بپوش!

عجیب. می داند که شلوارها در کدام کشو هستند ... با اینکه هیچوقت موقعی که لباس ها را تا می کنم و در کشو می گذارم ندیده ام که دور و برم بپلکد.
دقت یک پسر بچه ی دو ساله می تواند باور نکردنی باشد.
یکجورهایی عاشقانه است.

2 comments:

دارا said...

دوستش داریم.

با کمی تحریف در سروده شاملو

{و چشمانش به من می گویند که فردا روز دیگریست }

من برای پسرم وقتی هم سن یوسف بود، هروقت لباسی نو می خریدم، می خوندم براش
{لباس نو مبارک، مبارکه مبارک}


و حالا که حسابی بزرگ شده هروقت لباسی نویی رو میپوشه همون شعر رو میخونه و باز قهقهه.

جالبه برام که او همیشه به لباسهاش اهمیت خاصی میده.

فردا روز دیگریست

Anonymous said...

لیلاجان برای پاسخ کاملتون درباره تست حاملگی برای زنان بالای سی و پنج ممنونم.اگه باز سوالی داشتم مزاحمتون میشم.باز هم بسیار تشکر میکنم
با مهر