Thursday, August 25, 2011

یاشار یوسف

بخش اول اسم پسرکم از این داستان می آید که یکی از محبوترین داستانهای کودکی ام بود:

نصف شب گذشته بود. ماه داشت از پشت کوهها در می آمد. روی زمین هوا ایستاده بود ،‌ نفس نمی کشید. اما بالاترها نسیم ملایمی می وزید. سه تا کبوتر سفید توی نسیم پرواز می کردند و نرم نرم می رفتند ، می لغزیدند. زیر پایشان و بالشان شهر خوابیده بود در سایه روشن مهتاب. پر شکسته ی یکی از کبوترها را با نخ بسته بودند. پشت بعضی از ب...امها کسانی خوابیده بودند. بچه ای بیدار شد و به مادرش گفت: ننه ، کبوترها را نگاه کن. انگار راهشان را گم کرده اند.
مادرش در خواب شیرینی فرو رفته بود ، بیدار نشد. چشم بچه با حسرت دنبال کبوترها راه کشید و خودش همان جور ماند تا دوباره به خواب رفت.
ماه داشت بالا می آمد و سایه ها کوتاهتر می شد. حالا دیگر کبوترها از شهر خیلی دور شده بودند. کبوتر پر شکسته به کبوتر وسطی گفت: عروسک سخنگو ، جنگل ، خیلی دور است؟
کبوتر وسطی جواب داد: نه ، یاشار جان. وسط همان کوههایی است که ماه از پشتشان در آمد. نکند خسته شده باشی.
یاشار ، همان کبوتر پر شکسته ، گفت: نه ، عروسک سخنگو. من از پرواز کردن خوشم می آید. هر چقدر پرواز کنم خسته نمی شوم. تابستانها خواب می بینم سوار بادبادکم شده ام و می پرم.
کبوتر سومی گفت: من هم هر شب خواب می بینم پر گرفته ام پرواز می کنم.
کبوتر وسطی ، همان عروسک سخنگو، گفت: مثلا چه جور؟
کبوتر سومی گفت: یک شب خواب دیدم قوطی عسل را برداشته ام همه را خورده‌ام ، زن بابا بو برده دنبالم گذاشته. یک وردنه هم دستش بود. من هر چقدر زور می زدم بدوم ، نمی توانستم. پاهام سنگینی می کرد و عقب می رفت. کم مانده بود زن بابا به من برسد که یکهو من به هوا بلند شدم و شروع کردم به پرزدن و دور شدن و از این بام به آن بام رفتن. زن بابا از زیر داد می زد و دنبالم می کرد.
یاشار گفت: آخرش؟
اولدوز گفت: آخرش یکهو زن بابا دست دراز کرد و پام را گرفت و کشید پایین. من از ترسم جیغ زدم و از خواب پریدم. دیدم صبح شده و زن بابا نوک پام را گرفته تکانم می دهد که: بلند شو! آفتاب پهن شده ، تو هنوز خوابی.
یاشار و عروسک سخنگو خندیدند و گفتند: عجب خوابی!
بعد عروسک سخنگو گفت: آخر تو چه بدی به زن بابا کرده ای که حتی در خواب هم دست از سرت بر نمی دارد؟
اولدوز گفت: من چه می دانم. یک روزی به بابام می گفت که تا من توی خانه ام ، بابام او را دوست ندارد. بابام هم هی قسم می خورد که هر دوتامان را دوست دارد.
یاشار گفت: من می خواهم چند تا پشتک وارو بزنم.
عروسک گفت: هر سه تامان می زنیم.
آن شب چوپانهایی که در آن دور و برها بودند و به آسمان نگاه می کردند ، می دیدند سه تا کبوتر سفیدتر از شیر تو دل آسمان پر می زنند و پشتک وارو می زنند و حرف می زنند و راه می روند و هیچ هم خسته نمی شوند

و بخش دوم نامش از این شعر می اید که شهرام ناظری آنرا در شوشتری خوانده است و در سالهای نوجونی گوش کردن به ان دیوانه ام می گرد:
ا
باز شوق یوسفم دامن گرفت پیر ما را بوی پیراهن گرفت
ای دریغا نازک آرای تنش بوی خون می آیداز پیراهنش
ای برادرها خبر چون می برید؟ این سفر آن گرگ یوسف را درید؟
یوسف من پس چه شد پیراهنت؟ بر چه خاکی ریخت خون روشنت؟
بر زمین سرد خون گرم تو ریخت آن گرگ و نبودش شرم تو
تا نپنداری زیادت غافلم گریه می جوشد شب روز از دلم
داغ ماتم هاست بر جانم بسی در دلم پیوسته می گرید کسی
ای دریغا پاره دل جفت جان بی جوانی مانده جاویدان جوان
در بهار عمر ای سرو جوان ریختی چون برگ ریز ارغوان
ارغوانم ارغوانم لاله ام در غمت خون می چکد از ناله ام
آن شقایق رسته در دامان دشت گوش کن تا با تو گوید سرگذشت
نغمه نا خوانده را دادم به رود تا بخواند با جوانان این سرود
چشمه ای در کوه می جوشد منم کز درون سنگ بیرون می زنم
از نگاه آب تابیدم به گل وز رخ خود رنگ بخشیدم به گل
پر زدم از گل به خوناب شفق ناله گشتم در گلوی مرغ حق
پر شدم از خون بلبل لب به لب رفتم از جام شفق در کام شب
آذرخش از سینه من روشن است تندر توفنده فریاد من است
هر کجا مشتی گره شد مشت من زخمی از هر تازیانه پشت من
هر کجا فریاد آزادی منم! من در این فریادها دم می زنم

Listen here


گمانم اگر قرار بود بخش سومی برای اسمش انتخاب کنم می شد یک "ژان یُل"ی ... "چه گوارا"یی چیزی به آن اضافه می شد ... پسرکم شانس آورد.

3 comments:

دارا said...

کُلاشــــــــــــــــــــــــــــــــــــو

ای جآآآآآآآآآآآآآآن

فافا said...

داشتم نوشته جديدتان را در مورد رنگ لباس مي خواندم كه اسن ياشار شوسف توجهم را جلب كرد...هي خواستم بپرسم چطور اين تركيبِ اسم را انتختب كرديد؟ كه دلم خواست از نوشته‌هاي پيشينتان انتخاب كنم و بخوانم كه كاملاً اتفاقي آگوست 2011 را باز كردم و ايتجا رو ديدم...اسم زيبايي شده...چه خوب كه اسمِ مورد علاقه‌تان را به اين زيبايي بر پسركتان نام نهاديد...ياشار يوسف هم مثلِ اسمش زيباست

Leilaye Leili said...

:)

yes so much hisotry for one name
I wish I had 10 kids :)))