Monday, November 28, 2011

معمولا نیمه های شب یا دمدمه های صبح بیدار می شود و مرا صدا می کند و می روم پیشش و بغلش می کنم و با هم می خوابیم. صبح بلند می شوم ماچش می کنم و تنش را می مالم و می گویم: «صبح بخیر مامان»
می چرخد و دستش را دراز می کند و در یقه ام فرو می کند:‌«های می می!»
یکماه و نیم هست که از شیر گرفته امش ...اما هنوز مهمترین موضوع مکالمه اش با من همین است:‌«می می یامیه!»
وقتی بیرون می رویم مردم مادر و پسر کوچولویی را می بینند که مرتب می خندند و فریاد می زنند و می خندند:
-می می یامیه!
-می می یاکیه!
-نه! ماما یامیه!
-نه! یایا یامیه!
-نه! یایا یاکیه!

وسوسه می شوم که باز بگذارم از سینه ام شیر بخورد ... و همین طور که مشتهایش را در سینه هایم با ضربه هایی فرو می کند راست در چشمهایم نگاه کند.
وسوسه همیشه هست. حالا لااقل تا آنجا که شیری در سینه ام هست.
هنوز شیر در پستانهایم هست.

No comments: