Tuesday, January 17, 2012

چاره در فراموشي بود.
دير دانستم. و دور ... كه داغترين و دردناكترين يادها در تكرار سالگردهاشان نخ نما مي شوند ...

. من هرگز رو برنگرداندم ... اين همه را يكجايي كنار راه نگذاشتم تا بار ساليان تنهايي و درد هجرت را كم كنم ... نه ... همه را با خود اوردم ... گام به گام ... روز به روز .... و تلخ و سرگشته و ناگزير و نادانسته در نهر روزها و ماه هاو سالها آنقدر تار و پود خاطره ات را بر سنگ تكرار كوبيدم كه از هم گسيخت و اين نخ نمايي شد كه هست.

چاره در فراموشي است.

بيست و هفتم بهمن يك سال دور

2 comments:

irzia said...

سالگرد گرفتن برای روزهای خوش و ناخوش خاطرات نخ نما تنها راه فراموش نکردنه اما لیلای لیلی به راستی تو را چه حاصل از به زور نگه داشتن نخ پوسیده خاطرات رها کن این نخ را و بگذار خاطرات کهنه از تو دور شوند. باور کن اگر بخواهی کم کم سالگرد شادترین روز هم حتی اگر یادت باشد که آن روز به نوعی به او ربط دارد دیگر تو را یاد هیچ احساسی از آن روزها نمی اندازد. بگذار تاریخهای به یاد ماندنی هر سال برایت خاطره های تازه بسازند باور کن اینطور به یاد ماندنی تر میشوند

Leilaye Leili said...

ممنون از کامنت
راستش من انقدر مه نوشته ام -لابذ- می رساند غنگین نیستم از این سالگردها و از انچ گذشته است ... گذشت زمان بسیاری از ناآرامی ها را ارام کرده است ... بی معنی ها را معنا کرده است
اما اینجا من همیشه ان لحظات خاصی را که انعکاسی از گذشته اند نوشته ام ... حالا دیگر نه از سر درد ... که از سر تعلق ... اینجا ان جعبه ی پر از خورده ریزهایی است که از گذشته نگاه داشته ام و گاه به گاه بازش می کنم و به انها نگاه می کنم
حسی که به ن دارم اندوه نیست ...

انچه را که گذشته ست دوست دارم ... دوست گرفته ام

لیلای لیلی