Tuesday, February 14, 2012

این را در درفتهای سیو شده ی یاهو میلم پیدا کردم ... فرستاده نشده است ... نه ادرس دارد و نه نام ... نمی دانم به کی نوشته امش ... عجب ...

"
یک چیزی را یادم رفت بنویسم. نزدیکترین تصویر من از زندگی خودم ادمی است که همیشه دارد غرق می شود ... من یاد گرفته ام خوب دست و پا بزنم .. هی از چیزها اویزان می شوم ... از ورزش ... از خواندن ... از ترجمه ... از روابط اجتماعی که حالا باعث بیزاری ام هستند ...
هی ...بالا می ایم ... یک نفس می کشم ... می روم زیر مدتی می مانم ... دوباره چنگ می زنم و بالا می ایم و ... نفسی ...
با تو بودن ... مثل غوطه خوردن کنار دیواره ی یک شهر دور بود ... می شد گاهی دست را به کناره ی اسکله گرفت و خستگی در کرد ...
بعد از تو ... همه تخته پاره ها با جذرها و مدها رفته اند.
"

5 comments:

Anonymous said...

،همیشه نوشته هات ، چه شیرین چه تلخ ،فکر برانگیزند،ممنون که برای ما به اشتراکشون میذاری

Anonymous said...

This should be sent as a post card to " post secret", but I'm going to post it here. No offense to you though, because I used to enjoy reading your blog

.... I've been reading your blog for quite a while now! and by that I mean more than 5 years! you remind me of my boyfriend's x-girl friend who still,after 12 years, sends him love letters from Iran! I read those letters over and over again and dreamed about them for so long. They sound exactly like yours. their the reason that my love for him is slowly diminishing!

Leilaye Leili said...

خيلي جالب (خوب ) است كه دوستتان انقدر به شما اعتماد دارد كه اين نامه ها را با شما share مي كند
قاعدتا بايد رابطه ي عميق و صادقانه اي داشته باسيد

راجع به نوشته هاي من خودم هم شك ندارم كه نه منحصر به فردند و نه اخساسات منحصر به فردي را تصوير مي كنند
شايد به اين دليل كه من در زندگي ام بيش از يكبار به كسي دلبسته ام و هر بار تجلي همه ي اين احساسات كاملا مشابه بوده اتد

و چون شعر و كتابهاييي كه مي خوانم هم همينطرند

شايد ما بايد قبول كنم (كنيم) كه : يك قضه بيش نيست غم عشق و

من نوشته ها را صادقانه و بر اساس اخساسات اوزمره ام مي نويسم نه براي اينكه چيزي را خلق كنم يا ثابت كنم و بسياري از مواقع حتي مورد تاييد(تاييد!) خودم هم نيستم

**
شمارا نمي شناسم و نبايد نمي توانم و ...
اما اميدوارم يا نامه ها را نخوانيد يا اگر مي خوانيد ...
من -در رابطه ي اخر خودم- مرد انطزف نامه ها را نمي توانم دوست داشته باشم ... اما مي دانم كه اين همه ي ان چيزي نيست كه ...

Anonymous said...

motshakeram beh khater e javab!tammam e nameh ha makhfianeh khandeh shodeh and! vali shoma hanooz ba mard e anvar e nameh hayetan tamas darid, harf mizanid, harchand long distance! man hich hagh e ezhar e nazi inja nadaram, va ezhar e nazar ham nemikonam keh agar doostyyee vojood nadashteh bashad rabeteh ghat mishavad! beh hamin dalil e rabeteh ye toolani ye chandin o chand saaleh daghighan mara beh yaad e mashoogheh ye antaraf e naameh ha ye taraf e man miandazid. No offense to anyone, though ,as I said Im a big fan of your writings. It was just I thought I could share what I feel about them with you after reading them for so long.

Anyway, I really appropriate your quick and honest response.

Enjoy the weekend :)

Anonymous said...

p.s, A little typo in the first comment that I left:

they're* the reason that my love for him is slowly diminishing