Wednesday, February 22, 2012

گذشت زمان تنها زخمهايم را ارام نكرده است ... نه ... نشانم داده كه چرا هستند وبايد باشند
و زخمها شده اند يك بخشي از بودنم
***
نه اينكه مثلا دوستشان دارم چون از تو هستند (از اين حرفهاي رومن رولاني گذشته كار)... نه اينكه مثلا بالقوه ارزشي دارند يا نشانه ي چيزي هستند
نه!
شايد خاطرنشان فاصله اند...
و تنهايي ... به خالكوبي مي مانند.

3 comments:

سوگند said...

لیلا جان از حال یایا بنویس.امیدوارم خوب شده باشه

Leilaye Leili said...

سلام سوگند جان
خوب شده است ... حالا با كمي سرفه و عطسه كه ادامه دارند اما. تبش بريد بالاخره
... و بعد از چهار روز يك لقمه چيزي خورد

همه ي بچه ها تب مي كنند و مريض مي شوند و بيشتر از يك بار (حتما خودت بيشتر از من تجربه داري) و لابد معمولا خوب مي شوند اما دانستنش اصلا قضيه را تغيير نمي دهد و اسان نمي كند

ممنون ... و ببخشيد كه ناارامي كردم زياد

سوگند said...

خبر خوب شدنش را در فیس بوک دیدم .مرسی که نوشتی. من هم می دانم که چه کشیدی چرا که خودم هم هنوز بعد 13 سال هنوز با مریضی پسرجانم میمیرم و زنده میشوم. کاریش هم نمیشود کرد دل لعنتی دریایی مادر است دیگر. امیدوارم همیشه شاد باشید با یایا