زندگيمان با همه ي كوچكي و سادگي بي شباهت بي تراژدي اي نيست كه درش هر چه پيشگويي و هر چه عاقبت انديشي نمي تواند عشاق را بهم برساند و بر سرگشتگي و آوارگي قهرمانانشان سدي شود و پادشاهان را بر تختهاشان نگاه دارد.
نه. نمي توانيم چيزها را تغيير دهيم ...و اين فاصله را كه مانند تركي بر ديواري رشد مي كند ... با حسي اميخته از درد و تسليم. به انتظار آن ضربه ي آخر.
2 comments:
فاصله
خودت را خستهنکن!
گویا شعر تنفس میان آتش است
وقتی نمیتوانی در حاشیهی آن گرم شوی
و با پریدن درونش از متن زندگی کنده میشوی.
یک نگاه میدهی
دو آه میخری
یک آه میکشی
صد نگاه میخری
صد نگاه میکنی
هزار آه تو را دورتر میکند
گم میشوی
و با هر آه
یک نمره به شمارهی عینکت افزوده میشود.
چگونه میتوان با رود
با آتش
سخن گفت؟
به کدام نقطهی آتش
به کدام نقطهی رود میتوان خیره شد؟
جز اینکه خود را به موجها بیندازی
تا غرق شوی
و در زبانهها بسوزی
تا شاید
و تنها شاید شنیده شوی.
از نگاه
از دیده شدن با من مگو
که آه
حسرت همین سوء تفاهم است
در فاصلهی
واقعیت
تا خیال
وقتی از متن زندگی
جا میمانی.
خودت را خسته نکن!
گوشها
تنها صدای خودشان را میشنوند
چشمها
در جستجوی نرگسی درون مردابند.
ا ا من این شعر را الان تازه دیدم اینجا
لیلای لیلی
Post a Comment