Monday, March 19, 2012

مي گويد كه دلش براي تهران تنگ مي شود و براي سر صداي شهر. اما در همين شهري كه زندگي مي كند پايش را در يك
محيط ايراني نمي گذارد (از كنسرت نامجو و شجريان كه بگذريم) و حتي وقتي از كوچه صداي حرف زدن ادمها به زبان مادري را مي شنود به جاي احساساتي شدن و از اين مسائلات مي رود و پنجره را كيپ مي بندد... يك همچين هيپوكراتي ست صاحب اين صفحه!!

3 comments:

سوگند said...

دلتنگی یک طرف این داستان مهاجرت است و گروههای ایرانی وشرکت در برنامه هایشان یک چیز دیگر. دلتنگی همیشه هست با هر تلنگری بیدار میشود اما این جمع ها و شرکت در آنها حوصله ایرانی میخواهد که من یکی اگر داشتمش امروز در ایران بودم و بساط عید بازی داشتم. شما هم همینطور.این پسرک خواستنی تان را هم حتما چند بار اضافه از طرف من و پسرم بجلونین

Anonymous said...

khob mikonid!

ماهگونMahgoon said...

دل صاحب این صفحه شاید ناخودآگاه میل تصاحب موروثی را پس می‌زند.