Sunday, April 15, 2012

درست چهار هفته كشيد. بيماري ام.
غيبتم را به جز خودم كسي احساس نكرد.

به اين گمانم بشود گفت در سايه زندگي كردن.
يا شايد، زندگي سايه ها.

5 comments:

ماهگونMahgoon said...

راستش من هنوز نمی‌دونم آیا غیبت، بیشتر غیبت میاره و یا حضور فراگیر؟
مثلا طی روز آیا ما بیشتر متوجه حضور بی‌دریغ و فراگیر "هوا" می‌شیم و یا متوجه غیبت آب و یا قهوه؟
...
با اینهمه هر چه بود بیماری فرصتی بود برای مهربان شدن دیگران... که این نیز گذشت.
و اینکه: تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد, وجود نازکت آزرده گزند مباد. سلامت همه آفاق در سلامت توست, به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد.
...
و نهایتا:
به من بگو
ديوارها
فاصله‌ها
شعرها
كجا مي‌توانند آبي شوند براي خوردن يك قرص؟
كجا مي‌توانند سوپي شوند براي تن بيمار ؟
غزل‌ها، كجا مي‌توانند غزالي شوند بين ديوارها؟
...آه اگر 1=0+0 http://mahgoon.blogspot.com/2012/04/001.html

حمیدرضا said...

قدر این‌که غیبت‌تان را کسی جز خودتان احساس نکرد بدانید، به نیروانا رسیده را دیگر معیاری نیست. حتا نمی‌توان او را شناخت. هنگامی که نمودها به آخر رسند و درون تهی آنها آشکار شود، زبان در کام نمی‌گردد و همه چیز خبر از آن می‌دهد که خاموشی پیدایش‌ها فرا رسیده‌ است

عاطفه said...

لیلی جان ازنبودنت دلتنگ بودیم و ملول از بیماریت اماچه می توان کرد که فاصله ناتوانمان میکند در انجام کمترین برای شما که دوستت داریم.تنت سالم , دلت شاد و حضورت همیشه پایدار

Leilaye Leili said...

ممنون از كامنتها
از بستر بيماري بهروزي ١٢ ساعت كار
...
راستش اين دوستي هاي مَجاز و مُجازتنها چيزي هستند كه برايم مانده اند
قدرشان را مي دانم
و به انو از ان راضي ام

باز هم ممنون
ليلاي ليلي

Leilaye Leili said...

عاطفه جان
...

ليلاي ليلي