Thursday, April 26, 2012

تو در انتظار معجزه بودی. من در هراس از دوزخی که هر آن می توانست در زیر پایم دهان باز کند. فاصله. فاصله. از قعر زمین تا آسمان. از هم دور ماندیم. فکر می کنم .... آیا دوزخ من همان معجزه ی تو نبود؟

1 comment:

ماهگونMahgoon said...

باهات موافقم لیلای عزیز.
توقع معجزه یه جور دوزخه که آدم یه وقتهایی از سر عجز و یا شوق و یا هیجان بهش مبتلا میشه. خب انسانیم و محدود.
شاید هیچی بهتر از واقع بینی و البته عشق زاینده در یک "هویت نسبتا مشترک" که فاصله‌رو نسبتا کم میکنه برای تازه موندن نباشه که البته وقتی وقتش گذشت در واقعیت ثمری جز حسرت نباید داشته باشه، اما باز همون واقع‌بینی و عشق میتونه چاره‌ش باشه. چیزی که این دو تا رو در ما مقدور و ممکن میکنه میتونه تصادفی واقع بشه اما مطمئنا معرفت و اراده هم میتونه نقش کاتالیزور رو داشته باشه، کاتالیزوری که انتخابش تا حد زیادی به شناخت و عزم خودمون بستگی داره اما قطعی نیست. من پذیرفته‌ام که این عدم قطعیت هم از مشخصات طبیعی هستی ناشناخته‌ی ماست. چیزی که تمام معنای زندگی و حرکت به ذات وجودی اونه.