ما به جای آوردن فرزندی در وقت خود، به این سوی آب آمدیم تا خودمان را از نو بزاییم. ... حالا دیگر همه چیز را؛ خودم را و تو را واین دنیا را، همان طور که هست می پذیرم و حتی دوست می دارم. ... شاید تنها اگر جنگ نبود ... و بی حرمتی انسان به انسان و به طبیعت ... زندگی حتی برایم رنگی دلپذیر داشت. ================= لیلای عزیز! آن سالهای دور به این دقت نوشتهات را نمیخواندم. چقدر نگاه ماهوی تو و دقتت در جراحی خود و چه باید کردها برایم مقدس و پاک و بیشائبه است. در نوشتهات دو نکته در نظرم برجسته است: 1- احساسات ناشناختهی بیپاسخ نامطبوع 2- پذیرفتن و تسلیم، "و" یا جنگ برای تغییر اگر بپذیریم که علت بههم ریختن تعادل هر سیستمی جابهجا شدن بی منطق اجزاء آن است؛ با این حساب اگر مهاجرت پیوند یک عضو دردمند از یک بدن به بدن دیگر باشد ممکن است بدن جدید عضو پیوندی را پس بزند و تعادل به هم بریزد. اما اگر مهاجرت جابجایی روی نیمکت در یک کلاس باشد شاید این تعادل به هم نریزد. به نظر من آنچه باعث میشود تعادل انسان در جابهجائیهای چه بسی ناگزیر دوران گذر از سنت به مدرنیته به هم بریزد تثبیت و پافشاری احساسات متنوع تعلق است. با این حساب اگر کسی در کلاس درس دوربینی چشمش ضعیف شود یا باید عینکی مناسب به چشم بزند و یا جای نمیکت خود را در کلاس تغییر دهد و به نیمکتهای جلوتر مهاجرت کند. بنابراین آدم دوران گذر، باید بتواند یا دنیای تعلق خود را از قوم و قبیله به جهان گسترش دهد و یا مدام جای خود را تغییر دهد. طبیعی است که در گزینش چارهی تعادل ممکن است هیچوقت به آن تعادل و سرخوشی بیوزنی مطلق نرسیم اما با سبک سنگین کردن بهترین حالت را بپذیریم و با آن کنار بیائیم. در تغییرات ناخودآگاه و غیرقابل پیشبینی روحیات انسانی ناشی از مهاجرت گاه تنوع موقت میتواند تاحدودی کارساز باشد همانکه فروغ در پست قبلی بصورت موجز به آن اشاره کرد و تو هم شاید با تردید تائیدش کردی. اما از یک نکته نباید در این میان غفلت شود و آن پذیرش آن بدن است:... جهان یا وطن؟ و شاید هر دو؟! در این انتخاب مهم، طبیعی است که اجزاء دیگر هر سیستم ممکن است به حس تعلق تو پاسخ مناسب ندهند! اینجور وقتها باید از خود پرسید چه موقعیتی میتواند مناسبترین و بهترین حالت(نه الزاما ایدهال) برای تعادل نسبی من باشد؟ گاهی تغییر آب و هوا و تغییر جا، برای یک دورهی موقت میتواند ما را در خودمان محک بزند و به ما یادآوری کند برآیند قدرتها و احساسات موجود در من در کدام وضعیت امنتر و مناسب تر برای تعادل نسبی من است! گاه این دریافت با پس و پیش کمردن اطلاعات در ذهن مقدور میشود و گاه برای محقق شدن این دریافت ضروری باید در موقعیت واقعی قرار گرفت! بنابراین من فکر میکنم شاید بهتر باشد: 1- اول راجع به حوزهی مناسب آن بدن اندیشه کرد. وطن، غربت، جهان و یا همه با هم؟ آیا پذیرفتن چنین بدن فراگیری ممکن است؟ جوری که سیخ و کباب لااقل کمتر بسوزند! پس لازم است روی این حوزه فکر کرد. اگر جای من جهان و یا غربت است پس چطور میتوانم از وطن غافل نشوم؟ من شخصا روی پذیرفتن باور جهان با نظری به وطن تکیه میکنم. رسیدن به چنین باوری نیازمند باور به فلسفهی آن و الزامات آن و رفتاری اکتیو و پویاست با پاسخهای قابل درک و کارا و مفید به حال تعادل و سرخوشی. 2- توسعه و یا محدودیت و حتی قطع و تجدید روابط واقع بینانه با محیط در جهت واقعیت همان بدنی که خود را در آن پذیرفتهایم. ======================= خیلی کلی شد و البته در این نیمههای شب زبانم الکن است. هر چند میتوان بهصورت مصداقی هم این بحث را توسعه داد. جسارت مرا میبخشی! اما من فکر میکنم میتوان با تعامل معنادار با اجزاء گزیده در محیط و نقشپذیری متعهدانه و پیگیر، به آن تعادل نزدیکتر شد.
6 comments:
ما به جای آوردن فرزندی در وقت خود، به این سوی آب آمدیم تا خودمان را از نو بزاییم.
...
حالا دیگر همه چیز را؛ خودم را و تو را واین دنیا را، همان طور که هست می پذیرم و حتی دوست می دارم.
...
شاید تنها اگر جنگ نبود ... و بی حرمتی انسان به انسان و به طبیعت ... زندگی حتی برایم رنگی دلپذیر داشت.
=================
لیلای عزیز!
آن سالهای دور به این دقت نوشتهات را نمیخواندم. چقدر نگاه ماهوی تو و دقتت در جراحی خود و چه باید کردها برایم مقدس و پاک و بیشائبه است.
در نوشتهات دو نکته در نظرم برجسته است:
1- احساسات ناشناختهی بیپاسخ نامطبوع
2- پذیرفتن و تسلیم، "و" یا جنگ برای تغییر
اگر بپذیریم که علت بههم ریختن تعادل هر سیستمی جابهجا شدن بی منطق اجزاء آن است؛ با این حساب اگر مهاجرت پیوند یک عضو دردمند از یک بدن به بدن دیگر باشد ممکن است بدن جدید عضو پیوندی را پس بزند و تعادل به هم بریزد.
اما اگر مهاجرت جابجایی روی نیمکت در یک کلاس باشد
شاید این تعادل به هم نریزد.
به نظر من آنچه باعث میشود تعادل انسان در جابهجائیهای چه بسی ناگزیر دوران گذر از سنت به مدرنیته به هم بریزد تثبیت و پافشاری احساسات متنوع تعلق است.
با این حساب اگر کسی در کلاس درس دوربینی چشمش ضعیف شود یا باید عینکی مناسب به چشم بزند و یا جای نمیکت خود را در کلاس تغییر دهد و به نیمکتهای جلوتر مهاجرت کند.
بنابراین آدم دوران گذر، باید بتواند یا دنیای تعلق خود را از قوم و قبیله به جهان گسترش دهد و یا مدام جای خود را تغییر دهد. طبیعی است که در گزینش چارهی تعادل ممکن است هیچوقت به آن تعادل و سرخوشی بیوزنی مطلق نرسیم اما با سبک سنگین کردن بهترین حالت را بپذیریم و با آن کنار بیائیم.
در تغییرات ناخودآگاه و غیرقابل پیشبینی روحیات انسانی ناشی از مهاجرت گاه تنوع موقت میتواند تاحدودی کارساز باشد همانکه فروغ در پست قبلی بصورت موجز به آن اشاره کرد و تو هم شاید با تردید تائیدش کردی.
اما از یک نکته نباید در این میان غفلت شود و آن پذیرش آن بدن است:... جهان یا وطن؟ و شاید هر دو؟!
در این انتخاب مهم، طبیعی است که اجزاء دیگر هر سیستم ممکن است به حس تعلق تو پاسخ مناسب ندهند! اینجور وقتها باید از خود پرسید چه موقعیتی میتواند مناسبترین و بهترین حالت(نه الزاما ایدهال) برای تعادل نسبی من باشد؟
گاهی تغییر آب و هوا و تغییر جا، برای یک دورهی موقت میتواند ما را در خودمان محک بزند و به ما یادآوری کند برآیند قدرتها و احساسات موجود در من در کدام وضعیت امنتر و مناسب تر برای تعادل نسبی من است!
گاه این دریافت با پس و پیش کمردن اطلاعات در ذهن مقدور میشود و گاه برای محقق شدن این دریافت ضروری باید در موقعیت واقعی قرار گرفت!
بنابراین من فکر میکنم شاید بهتر باشد:
1- اول راجع به حوزهی مناسب آن بدن اندیشه کرد. وطن، غربت، جهان و یا همه با هم؟ آیا پذیرفتن چنین بدن فراگیری ممکن است؟ جوری که سیخ و کباب لااقل کمتر بسوزند! پس لازم است روی این حوزه فکر کرد. اگر جای من جهان و یا غربت است پس چطور میتوانم از وطن غافل نشوم؟ من شخصا روی پذیرفتن باور جهان با نظری به وطن تکیه میکنم. رسیدن به چنین باوری نیازمند باور به فلسفهی آن و الزامات آن و رفتاری اکتیو و پویاست با پاسخهای قابل درک و کارا و مفید به حال تعادل و سرخوشی.
2- توسعه و یا محدودیت و حتی قطع و تجدید روابط واقع بینانه با محیط در جهت واقعیت همان بدنی که خود را در آن پذیرفتهایم.
=======================
خیلی کلی شد و البته در این نیمههای شب زبانم الکن است. هر چند میتوان بهصورت مصداقی هم این بحث را توسعه داد.
جسارت مرا میبخشی! اما من فکر میکنم میتوان با تعامل معنادار با اجزاء گزیده در محیط و نقشپذیری متعهدانه و پیگیر، به آن تعادل نزدیکتر شد.
ماهگون جان
باید سر فرصت با هم گپ بزنیم
اولین فرصت می نویسم اینجا
با مهر و دوستی
لیلای لیلی
خیلی وقته که می خوانمت
خاموش و ساکت
به جمع شما پیوستم
I love the wooden background!
KEY BOOD MYGOFT HANOZ JANBAZE SAD DAR SADY NASHODY..??
سلام
مدتی است که نیستین!
پسرک خوبه؟
Post a Comment