Monday, June 18, 2012

حالا گاهي به  آن موضوع عشقي عريض و طويل و عميق و دقيق اين يك و آن ديگري ست نگاه مي كني و هيچ موضوعيتي نمي بيني .. حالا با خودت فكر مي كني چرا و چطور و چگونه ست كه اين يك ان ديگري را ...
و سخت مي شود كه به آينه برگردي و از خودت همان سوال را بپرسي
حالا فقط گاهي مي تواني بگويي: عجب!
و آهي بكشي و بروي
مثلاً از سر رسيدن.

نرسيديم اما.

3 comments:

ماهگونMahgoon said...

سلام لیلای عزیز.
من فکر می‌کنم نگاه را می‌شه از هر کجای زندگی آغاز کرد هر چند پای رفتن نباشه!
اینو جای دیگه‌ای نوشته‌بودم شاید مقداریش با این پست همخوان باشه شاید هم نه! (البته در مثل مناقشه نیست پس منو می‌بخشی اگه این نوشته هم‌خوان نیست)...بد ندیدم زیر این پست با شما و خوانندگان شریک بشم:
...
یکی که هم دوست باشه هم روح هم گوشتو استخوان و پوست باید از ما بزرگتر، داناتر، متعادل‌تر و قدرتمندتر باشه تا از پس ما بربیاد و ما همیشه راضی و نیازمندش باقی بمونیم و اون بتونه رضایت کاملی رو در پاسخ بموقع و به اندازه به نیازهای وجودی ما به ما بده تا از حضورش احساس امنیت و تعادل کنیم.
اگر اون شخص با ما برابر باشه و همیشه هم قد ما بمونه و یا از ما کمتر باشه راضی کننده نخواهد بود مگر در یک صورت:
که هردوی ما (من و او) خودمونو عضوی از هویت "ما" بدونیم.
و ما قدر وسعت وجودی و توانمندیها و اندازه‌ی خودمونو برای راه رفتن بشناسیم و بدونیم. وبدونیم که بدون همراهی همون آدم نیازمندتر و کم‌تر، کوچک‌تر خواهیم شد...مگر اینکه اون عضو بعنوان بخشی از هویت "ما" سرطانی بشه.
رابطه تا وقتی یک مقابله و رویارویی دو فرد مجزا باشه به بازی تبدیل میشه و توی بازیهای معروف همیشه باید یکی ببازه و یکی ببره…این همون اشتباهی هست که برخی از دوستان مثل (...) درگیرش هستند و گویا اصولا توی کتشون نمیره که رابطه میتونه مثل کوهنوردی و قایقرانی دو نفره، یک همراهی باشه نه مسابقه برای برد و باخت.
وقتی رابطه یک همراهی شد اونوقت یک هویت جدید به نام «ما» بوجود میاد که طرفین در اون یک عضوند که بدون اون عضو دیگه هویت ندارند… نه یک اجتماع دو نفره‌ی تک افتاده با حقوقی قابل معامله طبق قرارداد که اگه هر کدوم نباشن و یا جا بزنن اون یکی میتونه با سود و یا ضرر به زندگی خودش ادامه بده.
هیچکس نزدیکتر از خودش به خودش نیست…. و تنها وقتی قبول کردیم و پذیرفتیم حالا من "من" نیستم و جزئی از «ما» هستیم اونوقت ما به اعضای این هویت مشترک نمیتونیم ظلم کنیم و باید باهاش رفیق باشیم. در چنین صورتی وقتی به هر دلیلی از جمله سهل‌انگاری دندونمون پوسید دیگه طلبکار دندونمون نمیشیم و از این بابت نهایتش از دست خودمون ناراحت میشیم.
اونوقت دست راست جور دست چپو با دل و جون میکشه بدون اینکه ملامتش کنه چون پذیرفته نمیتونه دست چپشو که ضعیف‌تره بکنه و بندازه دور…اونو با همون ظرفیت و توانمندی قبول میکنه.
بنابراین باید قبل از هر چیز از خودمون بپرسیم در دایره‌ی دوستی آیا ما خودمون یه دوست به درد بخور هستیم؟ و آیا دوستمون هم مثل ما فکر میکنه؟

ماهگونMahgoon said...

2-...ادامه:...
به نظر من این هماهنگی ابتدایی برای طلبکار نشدن و مغبون نشدن در هویت یک مای جدید، در ادامه‌ی راه لازم و ضروریه و در طی راه هم تذکرش باز هم لازمه.
اونوقته که «ما» میتونیم به خودمون مثل یک رفیق همیشگی و همراه با دل و جون و بدون سوء استفاده و نارو زدن گوش کنیم. به نظر من خشت اول این هویت جدید به نام «ما» باید در نگاه و باور و مشارکت و توافق اولیه حتما درست کار گذاشته بشه…تا کار به دلتنگی و دور افتادن نکشه.
توی این هویت جدید «ما» یه جاهایی هست که دست چپ ضعیف، "من" میشم؛ و یه وقتهایی اون دست ضعیفه یار من میشه، و بالعکس… تنها این مغایرت توانمندی اعضاء و اختلاف بین اونا وقتی عمده و قابل معامله نمیشه که ما بتونیم در موقعیتهای مختلف از یاری رسوندن به اعضای ضعیفمون لذت ببریم و باور داشته باشیم که هنوز در ما عضوی هست که با ضعف یکی ما رو توی زندگی لنگ نمیذاره. در چنین حالتیه که دست راست قوی میتونه دست چپ ضعیف رو بدون توقع و چشمداشت و منت گذاشتن و معامله با مهربونی نوازش کنه و دست چپ هم میتونه دست راست رو با قدردانی نوازش کنه. توی این رابطه ناز و نیاز برای ابد بین زن و مرد تقسیم‌بندی جنسیتی نشده. به مقتضای زمان و احوال جاشون تغییر میکنه… ( شدت و حدتش به نوع توزیع قدرت در اجتماع هم بستگی داره...) گیریم دست چپ بعضیا مادرزادی ضعیف‌تر اما حساستر باشه و یا دست راستش قوی‌تر و زمخت‌تر…
برای چنین دوستی پایدار و بالنده و زاینده‌ای قبل از هر چیز ما ( هر دو نفر) باید خودمون رو در حد و اندازه‌ و قواره‌ی یک دوست بدونیم وگرنه ممکنه تا همیشه به خودزنی و دیگرزنی عادت کنیم.
البته تنها تجربه و هوش میتونه توی این راه به تمام آدمها که از روز اول به چنین نگاه و روح و باوری دست نیافتن کمک کنه… وگرنه ما نابالغ و دردمند این دنیا رو طی میکنیم و به سر می‌رسونیم.
زن و مرد مکمل همند و هر کدوم یه توانائی‌ها وبزرگیها و کوچکیهای خاص خودشون رو دارن که در یک همراهی مثل کوهنوردی همدیکه رو پوشش میدن…و این میون اگه برنده‌ای باشه هر دو نفر با هم هستند نه تنها یکی…به نظر من تنها این نوع رابطه و حرکت میتونه به تعالی وتعادل منتهی بشه… به امید این تعادل برای همه...
(تبصره: البته وقتی من نمیتونم به خودم ظلم نکنم مسلما نمیتونم به دیگری هم ظلم نکنم واسه همین حتی محبتهای کلامی هم پوشالی و بی معنی میشن چون من ذاتا آدم ظالمی هستم به خود).
نتیجه: شاید ضرر رو از هرجایی بگیرم منفعت باشه!
یه وقتهایی تصادفا همه چی جور در میاد...یه وقتهایی باید تصادف رو بجود آورد...شاید کسی این میون مقصر نیست.

Leilaye Leili said...

ماهگون جان

من باید شماره تلفن بدهم یا بگیرم یا همدیگر را روی فسیبوک پیدا کنیم تا با شما حرف بزنم ... اینطوری کامنتهاتان را می خوانم ... اما انقدر گسترده به نظرم می رسد موضوع و نگرشت که نمی توانم با ابن فرضتهایی که دارم بنویسم و ...

می خوامنت اما بیا و روی فیسبوک من را اد کن :))

با مهر و دوستی
لیلای لیلی