.وروجک جیزغیل به همین زودی فهمیده است چه چیزهایی را دوست ندارم ...
غروب است. کنارم می اید و با زمزمه و به سرعت می گوید: «I shoot and you die!»
می پرسم: «چی گفتی؟»
به دلبری می خندد و سرش را تکان می دهد و می رود.
می چرخد و به من نگاه می کند ..در حالی که مشخصا دارد حالت صورتم را تحلیل می کند ...
می داند که چیزی را که گفته است دوست ندارم ... هنوز معنای انچه را که گفته است نمی داند .. اما مصمم است که بفهمد که چی هست که مامی رااینقدر ازار می دهد.
و داستان همچنان ادامه دارد.
No comments:
Post a Comment