Wednesday, August 15, 2012
.خیلی عجیبه ... مسخره اینکه به نظر خودم هم طبیعیه انگار.... اینجا در یکجای دنیا نشستی ... دور از مردم اینجا و انجا ... در طول سالها ... اما وقتی خبر زلزله در چین یا ترکیه یا شیلی یا هائیتی میاید ... اصلا اینفدر دگرگون نمی شوی ...
حتی برای لب مرزی ترین استان این کشور ... تا لب مرزی ترین استان اونور مرز ... حس و حالت فرق می کنه ... کردستان غراق ... کردستان ایران ... آذربایجان .. ازمنستان ...
هیچ فکر کردی چرا؟
شاید یکی از عجیبترین چیزهایش اینه که بیشتر احساس گناه می کنی.
احساس گناه. به خاطر همه چیز.
همین فقط؟
و چرا؟
هیچ فکر کردی چرا؟
در حاشیه: اینها که اینجا نوشتم ذقیقا بیانگر احساسات من نیستند
بحث خوبی و بدی و بی مسئوبیتی و با مسيولیتی و عِرقِ ملی نیست ...
من الان دیگر با همه ی اینها شاید یک اندازه درگیر می شوم ...
با بچه های زیر اوار اذربایجان ایران ... و بچه هایی که در چادرهای هائیتی در فقر و بیسوادی و تجاوز منتظر ناجی ای هستند که زیر اوار زلزله های قرون درشان بیاورد یا سگ و گربه هایی که در یک کارخانه در چین در قفسها دارند زنده زنده پوست کنده می شوند تا کت چرم بشوند بر تن ما ...برای سیلاب در پاکستان .. یا مانیلا ...
نمی دانم ... شاید من دیگر و به همین زودی دیگر خیلی ایرانی نیستم
جهانی هم نیستم
بی وطنم
وطنم انجایی است که یکی دارد از درد و سرما و گرسنگی و ظلم و زور و تجاوز برخودش می پیچد .. از همین ریزورتهای سرخپوستهای کانادایی ... تا سکس ریزورتهای کودکان تایلندی ... تا اذربایجان ... تا چین ...
جهان بدبختی
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment