وقتی مریضی همه ی چیزهایی که بهشان اویزان می شوی تا روز را شب و شب را روز انگار دورتر و احمقانه تر و سبکتر و بیخودتر میشوند
به کامیار می گویم: نمی دانی که همه ی آنچه که از ندانشتنش در عذابی ... چقدر از این همه چیز که من از داشتنشان درعذابم بهتر است.
میداند.
No comments:
Post a Comment