Monday, August 26, 2013

صحبت كردن با يك دوست چپ مثل كوهنوردي شفابخش است در اين تورنتوي دربه در ... مثل ديدن تو ده سال بعد از هجرتي كه بي بازگشت شده است ... مثل مست كردن با ودكا وقتي تنها نشسته اي در تاريكي غارت و در را بسته اي به روي همهمه ي خالي بيرون ... صحبت كردن با يك دوست چپ در ايران كه باز مي خواهد دنيا را روي شانه هايش نجات دهد و رئاليسم به ايده آليسم آلوده اش بوي جواني و انرژي مي دهد مثل از نو جوان شدن است.
از اين چپ منظورم لفتيست نبود ... و سوسياليست نبود ... منظورم ماركسيست بود.

3 comments:

Ajand Andazehgar said...

موافقم، این یعنی چپ واقعی؛ نه مثل اولاند آنطور که فرانسوی ها فکر می کنند؛ و نه مثل - گلاب به رویتان - اوباما آنطور که امریکایی های احمق فکر می کنند. می دانی، امروزی ها خیال می کنند چپ واژه ای نسبی است که هر وقت دیدی دست چپی هایت را قتل عام کرده اند و دیگر نیستند می توانی خود را چپ جامعه بدانی. از قضا وقتی کسی دست چپ ات نباشد و هنوز زنده مانده باشی، نشانه این است که همدوش ارتجاع راست شده ایم یا بوده ایم. پس باید بی معطلی قدمی به چپ گذاشت، می خواهد گودال قتل عام باشد یا برجسب تروریست. مرگ لیبرالیزم از کریس هجز خوب است برای این وقت ها.

Ajand Andazehgar said...

یعنی چپ واقعی! نه مثل اولاند که فرانسوی ها چپ می نامندش یا - گلاب به روی تان - اوباما که آمریکایی های احمق چپ ندیده چپ می دانند. دنیا اینطور شده که هروقت چپ ها را سر به نیست کرده اند، وسطی ها خود را چپ می دانند. وقتی چپ ها قتل عام شده باشند و ما هنوز باشیم و نخواهیم در بدنه ی ارتجاع راست بمانیم، باید قدمی به چپ برداریم، چه سر به نیست مان کنند و چه برچسب تروریست روی مان باشد. درست مثل یک مارکسیست واقعی.

Leilaye Leili said...

من كامنتها را در اي ميل مي گيرم اما اينجا نه اژند جان