یک جایی در داستان مشهور شازده کوچولو روباه به مسافر کوچولو می گوید:
تو هم دنبال مرغها هستی؟
و شازده کوچولو می گوید: «نه، من دنبال دوست میگردم.»
.
.
.
با چنان معصومیتی که نفس خواننده بند می اید ... و ناخودآگاه از گلویش در می اید که :« آآآآآ ... »
.
.
.
من نه. من سالهاست نه دنبال دوست می گردم (راستش انقدر دوست دارم
که نمی دانم کی می رسم حالشان را بپرسم یا نامه ای برایشان بنویسم .. حالا
در تورنتو نه انقدر ...) .. نه دنبال رومانس هستم (بیست و چند سال عاشقی
... و نه سال بعد همراهی با بابای یاشار .. و حالا حاصلش یاشار .. من را با
بیل بزنند دل نمی بازم به چیزی) ... نه «اینتمسی» لازم دارم ...که ...
شاید تنها «استمیولیشن» در مکالمه و
مبادله ی افکار با ذهنی هوشیار و جستجوگر. و نگاه نوازش طلب فرد روبرو فقط
باعث می شود که دم بر دوش بزنم به چاک. سالهاست در چاک جاده های روابط
زندگی می کنم.
No comments:
Post a Comment