روز
یکشنبه صبح .. یک عکس از خودم درست وقتی که از خواب پاشدم گرفتم ... با
صورت ورم کرده و موهای شاخ شاخ .. بدون آرایش ... قهوه نخورده .. و
فرستادمش برای ان یک نفر که می گوید که هنوز و همچنان دوستم دارد ... و هر
شرارتی که میکنم و هر بلایی سرش می اورم ..می خواند که
«به خنده گفتا نرنجم از خلق و خوی تو... یاد روی تو»
گفتم: "ببین! فکر کن قرار بود هر روز صبح چشمت بیفته به این قیافه! خوشحال باش!"
حالا ازش خبری نیست ... از همه چیز گذشته ... دارم فک می کنم از کی بخواهم یک لیوان عرق بیدمشک و نبات و یخ برایش درست کند و ببرد. نگرانشم.
«به خنده گفتا نرنجم از خلق و خوی تو... یاد روی تو»
گفتم: "ببین! فکر کن قرار بود هر روز صبح چشمت بیفته به این قیافه! خوشحال باش!"
حالا ازش خبری نیست ... از همه چیز گذشته ... دارم فک می کنم از کی بخواهم یک لیوان عرق بیدمشک و نبات و یخ برایش درست کند و ببرد. نگرانشم.
No comments:
Post a Comment