ذهن پلاستیک .. جان پلاستیک.
من پلاستیسیته ام بالاست .. سایه ها شاید
در طول سالیان بر من گذشته اند .. اما نقش هر یک تلنگر .. یک خنج ...یک
بوسه ... جای این همه تک به تک مانده است ... درد ان ... زخم ان ... شادی
ان ... شور ان.
من پلاستیسته ام بالاست .. در مقاومت مواد می خواندیم
راجع به حدود الاستیک و غیرالاستیک ... و برخوردهایی که بازگشت پذیرند ...
وبرخوردهایی که روی ساختمان ماده تاثیر می گذارند ...
در هر برخورد می گویند بخشی از ضربه بسته به ضریب الاستیسیته جدب نمی شود .. و تغییرات
بازگشت پذیرند .. در هر برخورد بخشی از ضربه باقی می ماند و تو را برای
همیشه تغییر می دهد ... زخم .. درد .. شور ... عشق ... یاد ..
من
پلاستیسته ام بالاست .. ... من فراموش نمی کنم .. از یاد نمی برم ... از
دوست داشتن باز نمی مانم .. از خواستن .. و از اندیشه ای که من را به گذشتن
از این همه می خواند. همه چیز تازه.
من نمی توانم بگویم: "گذشت!" من نمی توانم بگویم:" گذشتی! "
من می توانم ببخشم .. می توانم بگذرم ... با نقشی دوباره بر جان .. هر بار .. هر قدم تازه ... نقشی کنار نقشی.
من می گویم: "من گذشتم"
من می گذرم .. تو نه.
عجیب نیست؟ هر چه بوده است .. در من هست.
نقش دستان تو .. و طرح لبخندت.
No comments:
Post a Comment