اینروزها یکدفعه انگار پیر شده ام
یکباره عکسهایم انگار عکسهای ادم دیگری اند
به شدت چاق شده ام ... همیشه کمی خسته ام ...
و عکسها زنی را نشان می دهند ... پا به سن گذاشته ... با ظاهری کما بیش شکسته.
این من را غمگین می کند.
انگار یکباره باز دری پشت سرم بسته می شود ... و دهلیزی تازه ...
و زنی باز متولد می شود.
هر چند ارتباط من با دنیای خارج هرگز از دریچه ی زنانگی و زیبایی نبوده است ...
و عشق هرگز مجالی به من نمی داد ...
با این همه این مرا اندوهگین میکند که با دختر جوان شرور و سرکش خداحافظی کنم ... و به این زن آرام بپیوندم که هستم ...
که دوستش بگیرم. دوستش بدارم.
.
No comments:
Post a Comment