Sunday, February 24, 2002

همين امشب

نوشته صبحم را خواندم و از لحن آن تعجب كردم. خنده دار است من سه سال است به تو چيزي ننوشتم و حالا .... ببخش.
من چيزي نمي خواهم جز اينكه تو خوب باشي و از شر هزار تا دردسري كه هميشه رو دوشت بود، راحت شده باشي و دلتنگ نباشي.
تقصير خودت بود. ميايي به خوابم با اون صورت سهل انگارو با اون حركات كنترل شده، حتي تو خواب هم سعي داري وانمود كني هنوز عاشقي وحتي تو خوابم من مي فهمم كه سبكباليت عين بي-عشقيه...
 نوشته ام تلخ بود. قبول. تو حق داشتي: من تلخ بودم.. ولي... تلخي نبودم!!