رها ز شاخه
حميد مصدق
در آن دقايق پر اضطراب
- پر تشويش
رها ز شاخه بر امواج بادها مي رفت.
به رودها پيوست
و روي رود روان رفت برگِ
- مرگ انديش.
به رود زمزمه گر گوش كن
- كه مي خواند
سرود رفتن و رفتن
- و بر نگشتنها.