Tuesday, April 30, 2002

تجلي يك عشق بر آينه ي دق
در گذر زمان


اگر دشنه اي برنده در دست داشتيم، آيا بيش از اين بر هم زخم مي توانستيم زد؟

- مي گويد: رفته اي. ديگر ليلي را در تو نمي بينم. كدام ليلاي ليلي؟
- مي گويم: ليلي تنها به چشم مجنون آيد. نگاه مجنون را گم كرده اي.
- مي گويد: تو نمي بيني. نمي فهمي. نمي داني. نمي خواهي.
- مي گويم: من دلدادگي نمي بينم. دو رويي نمي فهمم. حسابگري نمي دانم. تظاهر نمي خواهم.
- مي گويد: تو عشق نمي فهمي. تفاوت وصل و عشق نداني.
- مي گويم: از عشق چه مي فهمي. تفاوت عقل و عشق چه داني.
- مي گويد: من ترك عشق نگفتم. ترك تو نگفتم. ترك خود گفتم.
- مي گويم: من ترك خويش و همه كردم. جز تو و عشق تو نگرفتم. با ترك خود مرا ترك كردي و عشق را.
- مي گويد: از عشق رستي؟ راهي نيامده. چند سال؟ چند گاه؟
- مي گويم: آني سرگرداني در بيابان خالي از مجنون، خالي از تو، عمري را ماند. چشيده اي؟
- مي گويد: ليلا. در پي غير رفته اي. مراد در ناكجا جويي. ترك عشق كرده اي.
- مي گويم:نه عشق را كه تو را. كه بي عشقي را.
- مي گويد: قرارمان را شكسته اي. از من و از ما مي گويي در برابر همه.
- مي گويم: از عشق بريده اي. از خوشنوايي عقل مي گويي به قضاوت همه.
- مي گويد:...
- مي گويم: بيا باشيم. چون نه عاشق، دوست باشيم. با هم باشيم اگر چه بي هميم.
- مي گويد:...

مي روم با قلبي شكسته اما خالي.
مي رود با پشتي خميده اما سبكبال.


No comments: