Friday, May 3, 2002

........

به قطره آبي مي مانم كه شتك زده بيرون رودخانه، روي سنگي ... نه تابش خورشيد كه تبخيرم كند تا به چرخه حيات برگرداند و بازم گرداند به رود ... نه باراني كه بشويدم و مرا به اجتماع جوشان قطره هاي جاري ييوندزند ... منفصل ... منفصل از هستي در كنج خود افتاده ام. نه مطالعه، نه ورزش، نه ترجمه، تنها تسليم ... تسليم ثانيه ها كه تك تك كنان مي گذرند و مي شوند ساعتها و روزها و ماهها و سالها، و گذرشان تنها مرا قادر مي سازد به گفتن : ده سال گذشت... و من به عدد ده مي نگرم و نمي فهمم تفاوتش را با ده ماه و ده روز و ده ثانيه.... تو مي داني؟

No comments: