.......
در اين نزديكي است. در انتهاي اين كريدور. در پيچ خيابان آنجا كه انتهاي يك درخت سايه مي اندازد بر داغي تن خيابان. در نواي رقص ماهي هاي قرمز. در بوي گنگي كه از تن علفهاي چيده شده مي آيد در خنكاي سحر... مي دانم. همين نزديكي ست. مي خواهمش. در نيمه هاي شب با خواب از چشمم مي رود و در گرماي ظهر با رخوتي تن آسان باز مي گردد. پس زده ام، شكسته ام، به دور افكنده ام، اين راه را آمده ام براي تو. يافتن تو. خواستن تو... مي خواهمت.
No comments:
Post a Comment