Tuesday, June 4, 2002

در ميانه ي خرداد ماه اين عمر

- در پيچاپيچ جاده ي كوهستاني مي رويم. خانه اي كوچك و گرم انتظارمان را مي كشد در آخرين پيچ اين جاده ي خاكي. در يك روستاي كوچك زيبا. نامش خُور. شكوفه هاي سفيد، جوانه هاي سبز، ستيغ سفيد كوههاي سركش. نگاه ها سرشار. مي خوانَد.

- نيمه هاي شب درجاده اي تاريك در ميانه ي راه يك روستاي دور افتاده ي كوهستاني روانيم. خسته. كوله ها سنگين. روي جاده ي سنگلاخ مي رويم. چراغ يك كلبه كوچك رسيدن را نويد مي دهد. بايد بخوابيم. در كوههاي اطراف قزوين سرگردانيم در راه شمال. مي رويم به سمت قلعه ي حسن صباح. الموت. مي خوانَد.

- يك اتاق روستايي نيمه روشن كه با فرش و پشتي هايي با رنگهاي تيره تريين شده است. صدا از بيرون مي آيد. يك مكالمه ي چند نفري بين آدمهايي با لهجه هاي مختلف. دير بيدار شده ام. همه انگار برخاسته اند. در جنگل هاي سياهكل سرگردانيم. در يك خانه ي دو طبقه ي چوبي روستايي خوابيديم. پناهمان داد با روي خوش. مي رويم. سرگردان در جنگل. مي خوانَد.

- سكون. خاموشي. مي خوانم.

No comments: