تـب
دست راستم را ناخوداگاه برپيشانيم مي گذارم و بيدار مي شوم. سرد است. جا مي خورم. هشياري با بي رحمي باز مي گردد . اكنون. دستم را از پيشاني بر مي دارم و برمچ دست چپ مي نهم. آنجا كه هميشه نبضم، تبدار در زير پوست مي جنبيد. سرد است. بر تنم دست مي كشم. سرد است. رفته است. همين كه خواسته ام. سالها. سال مي داني چيست؟ ده سال. ده برابر سيصد و شصت و پنج برابر 24 برابر سه هزار و ششصد برابر يك ثانيه. مي شود چقَدَر؟ 310 ميليون ثانيه. 310 ميليون بار تب كرده ام. 310 ميليون بارخواسته ام. 310 ميليون بار گريخته ام، پذيرفته ام. سر باز زده ام. ديگر رفته است. همين.
No comments:
Post a Comment