شعری از دوستم ”جــهــــان“
باز چيزی درونم وول می خورد
از خانه بيرون می زنم
سيگاری می گيرانم در کوچه
ستاره شمال را پيدا می کنم در آسمان
و خيره می نگرم
بر آن
ويروس ماليخوليا عود کرده ؟
در اندرونم چيزی نيست
جز تاثير شراب
نطق کوتاهی کرده ام
در بارهء کمون پاريس
با شصت روز غريب
يا
حکومت شوراها
با بيش از هفتاد سال
تجربه
وعشق
چون لحظه ای
موهوم
مرا ببخشيد
بايد از جمهوری مهاباد
و
دموکرات های آذربايجان
نام ببرم هم
و آوازی که از ياد برده ام
ودوستی که ديگر ندارم
No comments:
Post a Comment