ليلا جان وقتى از لنگى يك خيزش اجتماعى صحبت مىكنيم، بايد كاوش كنيم در آن خيزش و برسيم به منشا درد. من در آلمان به سوسيال دموكراتها راى مىدهم. اما اين دليل نمىشود كه به سوسيال دموكراسى ايرانى كه همان ملىگراها و طرفداران شاپور بختيار و ملى مذهبىها باشند مثلا، راى بدهم. چون ساختار سياسى در نظام دموكراسى ليبرال مطابق نيست بر ساختار سياسى ما در ايران.
Br>در ايران به نظر من، منشا هر پديده سياسى، فرهنگى و اجتماعى را بايد در تشيع جست. آرامش دوستدار در رساله "درخششهاى تيره" از منظر دينخويى به منشا درد مىپردازد و قرائتى اساسا متفاوت از گفتمان فرهنگ ايرانى ارايه مىدهد. لنگى جنبش چپ از اين نظر، يعنى در متن گفتمان فرهنگ ايرانى در دينخويى ريشه دارد. در همان نگاه مانوى مبتنى بر خير و شر. در رمانتيسيسم انقلابى. در قهرمانسازى هاى مبتنى بر مظلوميت قهرمان. يعنى آن مجموعه عواملى كه عواطف ما را مىجنباند و ما را از تعقل دور مىكند. مثل عاشقى است. چون عشقآشنايى مىگويم. وقتى آدم عاشق مىشود، كور است.
بايد بگويم که :
من در آلمان هم اگر بودم (در کانادا که تا کنون حق رای نداشته ام) به چپ ها رای می دادم و در ايران هم اگر چپ ها کانديدايی داشتند به انها رای می دادم به اين اميد که با سنگين کردن وزنه ی اين طرف معادلاتی را که راستها و ليبرال ها با با تکيه بر رای بيشتر خود برای جامعه می نويسند حتی الامکان تغيير دهم. نمی دانم تحليلت از وضعيت سياسی ايران چيست اما گمان نمی کنم از آن دسته ی ساده لوحی باشی که فکر می کنند که دمکراسی را شايد غرب بيايد و به ما يکدفعه هديه دهد و ما از بطن يک نظام قرون وسطایی مبتنی بر دين سالاری پا بگذاريم به نظم يک کشور دمکراتيک.
برای رسيدن به دمکراسی بايد زحمت کشيد و تمرين کرد و در يک نگاه خوشبينانه بايد بگويم انچه در حال حاضر در ايران می رود چندان هم با اين تمرين بی ارتباط نيست. سالهای سال راه آمده ايم و سالهای ديگر هم راه بايد برويم. معادلات سياسی جامعه از موازنه ی مکرر و مکرر نيروهای جناح های راست و ليبرال و چپ شکل می گيرد و چون چپ در ايران خلاف جريان عمومی شنا می کند بايد پی سختی را به تن بمالد و دود چراغ بخورد و بخواند و بگردد و سعی و خطا کند تا بفهمد دنيايی را که معادلات سياسی – اقتصاديش اکنون با سرعت کامپيوتر تغيير می کند. ما به آن نقطه نرسيده ايم که سياستمدارران کارکشتــه ی بوروکــرات چپ و راستمــان با رای واقعی ما بنشينند سر ميزها و ما با خيال راحت از اينکه رای داده ايم و وظيفه مان تا انتخابات بعدی معلوم است همه چيز را بسپريم به دستشان و برويم سر کار تخصصی خودمان. نه!
برای رسيدن به آن نقطه ما سالها تلاش سخت در پيش رو داريم و تو فکر می کنی اين اقليت کوچک و جدا افتاده ای که رويای برابری و مساوات را در سر می پرورد ديگر نيازی به شور ندارد؟ به عشق ندارد؟ تو می خواهی عشقی را که در سطور نوشته های شرقی و علی شوريده و نيما موج می زند، که جوان هستند و شوريده سر وشيــدا ، بگیری و بهشان تلخکامی تهوع روشنفکر نسل گذشته با ان تجربه های کدر ومانده و آن دلهای پر از کينه را تزريق کنی؟ تو از 25 سالـــه ها انتظار 40 سالــگی داری؟ اگر دنيايی مورد نظر توست که در ان عشق و شور نيــمای 20 ساله را بگیرند و او را تبديل بکنند به يک عاقله مرد سياستبـــاز 20 ساله به من بگو تا از ان دنيا دوری کنم.
حسين جان در جوانی اين شور و عشق است که ما را می اندازد در جاده ای که می رود به سمت فتح قله های دور. به قدم گذاشتن به راه بی برگشت بی فرجام. حالا تو می گويی دنيايی درست است که راه بی فرجامی در ان نباشد. که به فداکاری نيازی نباشد. هست. در جهان سوم هست. آسيای ميانه هست. در فلسطين هست. و در افريقا هست. بگو اگر همه ی اين احساسات زيبا، اين عشقی را که منشا تحرک يک جوان است از او بگيرند، هرگز گامی به سمت گشودن گره های رودخانه که هيچ ماهی تا کنون نگشوده است برخواهد داشت؟