اولين شعر من
در قلب من
هزار ياد دور
با رنگ هاي محوشان
غوغا مي كنند
در قلب من
هزار باور در هم شكسته ي بيمار
تا دور دستهاي دور
موج مي زنند
در قلب من
هزار نام از ياد رفته
مرا از دل تاريكي و ياس
به ديدار خود مي خوانند
در قلب من
هزار صداي آشنا
با پژواك هاي تردشان
تكرار مي شوند
قلب من ويرانه هاي آن شهري است
كه عشق
در هم شکسته و متروك
در پشت سر رها كرده است
در قلب من، ياد
رنگ اندوه به خود مي گيرد
و آن نام آشنا،
نشان رنج
و رنج،
طنين بيداري.
در تپش مكرر و بي شكيب قلب من
اين تنها نام توست
كه تكرار مي شود
نام تو.
......................................................................
در حاشيه: اين اولين شعري است كه در عمرم گفته ام . لطف داشتن وبلاگ در اين است. به جاي اينكه مچاله اش كنم و شوتش كنم توي اين سطل اشغال مكعب شكل آبي رنگي كه كنار دفتر كارم دهانش را باز نگه داشته است، مي گذارمش اينجا... نمي دانم كار درستي مي كنم يا نه ... نمي دانم اصلاً توانستم قالبي به آن بدهم ... فقط حرفم را زدم ... همه اش هم به خاطر بادبادك مهربان... بادبادك جان، اين همه ي چيزي بود كه توانستم بنويسم. ببخش.
No comments:
Post a Comment