Tuesday, October 15, 2002

.......

در پشت اين پنجره
باد
بوی دلتنگی می دهد،
بوی خستگی،
و بوی يأس.

در خانه ام
غذا
همچون معجونی اساطيری
که آن زن دلير * به خورد پادشاهان می داد
تا بيهودگی عمرشان را جاودانه دوام بخشد
طعم دلتنگی می دهد
و با چشيدنش
بغض های از ياد رفته باز می گردند
و در گلو می شکنند

در باغ های اين شهر
شيره ای که از درختان می چکد
عين خون آن زندانی دلير
قطره قطره و چسبناک
از جنس دلتنگی ست
به مانند ان شراب تلخ
که به رنگ غربت من بود
سياه

در ساحل اين درياچه ی کبود
زمين با آن قواره ی ناصافش
به رنگ دلتنگی ست
و نوای آهنگين ان پرنده ی سپيد
که با باد می رود
ترانه ي دلتنگی ست

جهان بدون حضور تو
منحنی بی شکلی است
که ابعادش
از هيچ شروع می شوند
وبه هيچ می رسند

جهان بدون تو
زندان رنگهاست
و طعم های از ياد رفته ی دلچسب
مانند خاطره ی بی رنگی
از بوی گنگ آن تن تيره گون

جهان بدون تو
گذرگاه يادهای محو پريده رنگ
جهان دلتنگی ست.
...................................
* زن دلير : مده آ

No comments: