Thursday, October 24, 2002






صداي خنده ي بلند چند مرد در اتاق پيچيده است. از وراي اين همه فاصله قدم مي گذارم انگار به دنياي تو. به همين سادگي. به دنياي تو كه صداي خنده ي چند مرد در آن پيچيده است. پيش از آنكه تو حتي كلامي بگويي. الو..... طنين منحصر به فرد اين كلمه وقتي كه تو ان را به زبان مي آوري در اتاق مي پيچد و خاطره. خاطره. آرامي. صدايت آرام است. كودكي گريه مي كند. يك دختر كوچك. گريه مي كند و تو انگار به آرامي تكانش مي دهي. من اما فقط گوش مي كنم. نمي فهمم. نمي دانم. هيچ چيز نمي دانم.

طنين صدايت آرام است. خالي. ما با هم هرگز آرام نبوديم. با من ... هميشه انگار در غرقاب هزار موج دست و پا مي زديم. با من هرگز آرام نبودي. به حصور دورت گوش مي دهم. آرامي. لبهايم را بر هم مي فشارم. كافي است من دهان به كلامي بگشايم. آرامش انگار با صاعقه اي محو خواهد شد. صاعقه ي كلام. نشسته ام. خاموش. حرفي بزنم ؟ حرفي مانده كه بزنم؟ حرفي هست كه بخواهم بشنوم؟ چيزي كه نمي داني. چيزي هست كه نداني؟ چيزي كه نمي دانم.

سكوت. سكوت. تكرار مي كني: الووو. يك حس تيره هست در اين سكوت. يك درد. يك ناراحتي. نا ـ راحتي. در سكوت من و دانستن تو. در صبري كه از خود نشان مي دهي. در صبري كه از خود نشان مي دهم. خشم؟ نه. بيزاري؟ نه. هراس هم نه. شايد تنها تهيدستي. آنچنان كه هيچ چيز ديگر پرش نميكند. اين انتخاب توست. دختر كوچولو گريه مي كند و تو تكانش مي دهي. و براي آخرين بار صدايت را مي شنوم. الو ... اين انتخاب سخت هوشمندانه ي توست. صدايت خالي است. فلب من خالي است. اين انتخاب توست. اين تهي. تهي. و هنوز تنها صداي خنده ي بلند مردهاست كه در اين تهي مي پيچد.

No comments: