لئونارد کوهن
ديروز- امروز
روزی باور داشتم
تنها خطی از يک شعر چينی می تواند
افتادن شکوفه ها را دگرگون کند
و اين ماه را
که بالا می رود از اندوه انسان های سرافکنده
تا به پيمانه های شراب سفر کند
فکر می کردم
اشغال سرزمين ها تنها برای اين است
تا دسته های سياه کلاغان
به اسکلت ها - با بی اشتهايی - ناخنک بزنند
و انسان - نسل از پی نسل
کاشت و برداشت می کند
تا بساط سوگواری شایسته را
فراهم اورد
فکر می کردم
حاکمان، زندگی شان را
چون قلندران هميشه مست به پايان می برند
قلندرانی که زمان را
از شعله های شمع
و گاه باران می خوانند
و درسشان را
از زيارت حشره ای
بر صفحه ی کتابی می اموزند
همين!
پس کسی شايد
نامه ای از تبعيدگاه خود بفرستد
به دوستی در موطنی باستانی
*****
پيش از آنکه
جهان را از ميان اره کنند
چه کسی می تواند
راه هايی که از ميان دره ها می گذرند را بيابد
احشام تراشيده از سنگ زمان
پرسه زنان از جلگه ها به جشن ها می روند
و فرش فرش برگ های پاييزی
جارو می شوند
و چيزی
سخت فراموش مان می کند
No comments:
Post a Comment