Monday, December 2, 2002

سرود انكس كه برفت و آنكس كه بر جاي ماند ( ورژن 100000000000)

مي گويد: با خودت صادق باش. بنشين قكر كن چه مي خواهي و بنويسشان. مي گويم كه فكر كرده ام. مي گويد: بنويس. بهتر است. سعي كن روراست باشي با خودت. روراستم به خدا. مي گويد: ببين ليلا. مشكل تو نداشتن يك Boyfriend است. ميگويم كه Boyfriend نمي خواهم. مي گويد: خوب يك رابطه ي احساسي. آنوقت زندگي ات معنا پيدا مي كند. فكر مي كنم. همان خواسته ها، همان تمايلات هميشگي. مي گويم: من مي دانم چه مي خواهم. سالهاست كه مي دانم. مي گويد: چرا آمدي اينطرف آب پس؟ مي گويم: خوب ... مي خواستم اينطرف را ببينم. مي خواستم خودم را كه انگار از دست داده بودم پيدا كنم. حالا كردم. تمام شد. وقت برگشتنه.

من ايده الم را مي شناسم. دلم مي خواهد الان ايران بودم. يك جاي كوچولو در جايي مثل لواسان كرايه مي كردم. معلم مي شدم. هفته اي يكبار مي رفتم توچال. سه ماهي يكبار مي رفتم يك سفر دوست داشتني. جنگلي، كوهي، درياچه اي ... همين. من چيز ديگري از اين زندگي نمي خواهم. عاشق بوده ام. نيستم ديگر. بس است. دلم مي خواهد به حال خودم باشم بين آدمهايي كه دوستشان دارم. همين. اين توقع انقدر بالاست.

مي گويد: اين نخواهد شد. برمي گردي. نمي تواني بروي لواسان. جايي در تهران مي گيري. معلم نمي تواني بشوي. برمي گردي سر همان كار ساختماني مزخرف. مشكلات خانوادگي . همان نخواهد شد كه مي خواهي ... هيچوقت همان نمي شود كه مي خواهيم. مي شود؟

No comments: