Tuesday, January 7, 2003




با دوستانم شروع كرده ايم به فيلم ديدن. هفته اي يكبار دور هم جمع مي شويم و يك فيلم ويدئويي مي بينيم و بعد راجع به آن كمي يا كلي جر و بحث مي كنيم. بيشتر فيلم هاي اروپايي. چند تايي ايراني ... اين جلسات به نزديكي بيشتر بچه ها كمك كرده است و حالا بيشتر و بيشتر از سابق با هم جمع مي شويم و شبهاي تنهايي مان را با هم تقسيم مي كنيم. سينما رفتن هم كمابيش دارد به يكي از كارهاي گروهي مان تبديل مي شود.

يكشنبه شب فريدا را ديدم. فريدا تصويري است از زندگي فريدا كالو نقاش مكزيكي. قصه ي غريبي است زندگي كه هي تكرار مي شود. در من، در تو، در او. فريدا غريبه نيست. عاشق است و سرگشته. اما در كنار آن شجاع است و گستاخ. سنت شكني ماجراجوست. و عشقش به شوهرش كه هنرمندي انقلابي اما زنباره است؛ديگو ريورا، جز رنج برايش به بار نمي اورد.

ديگو كه يك نقاش معروف و همچنين كمونسيتي معتقد است خود مي گويد:

If I ever loved a woman, the more I loved her, the more I wanted to hurt her.

فريدا اما كه در نوجواني بر اثر يك تصادف شديد عليل مي شود و عوارض ناشي از ان را تا آخر عمر با خود مي برد در باره ديگو چنين مي گويد:

"I suffered two grave accidents in my life. One in which a streetcar knocked me down.....The other accident is Diego."

درد هرگز فريدا را ترك نمي كند. چه در روابط عشقي اش با معشوقه هاي گوناگونش، از زن ومرد، چه در جدايي از ديگو كه يك سال بيشتر به طول نمي انجامد. تا هنگام مرگ :

I hope the leaving is joyful and I hope never to return



عجيب انكه در گشتي كه براي شناختن بيشتر او در اينترنت زدم به ديني برخورد كردم به نام كالويسم (KAHLOISM) كه در ان فريدا به عنوان خداوند واحد پرستش مي شود!! كالويستها تنها مجازند لباسهايي خاص و بي نهايت سكسي بپوشند و در اين دنياي همگوني نماد ناهمگوني باشند... باخود فكر مي كردم كه چطور ادمها مي توانند از يكي ازادترين انسانها، از يك زن آزاده ي سنت شكن، براي ساختن يك دين الهام بگيرند .... اما بعد ياد زماني افتادم كه ژان پل سارتر در مخالفت با عملكرد كمونيستها، در تظاهرات مائوايست هاي پاريس شركت كرد*. او در تحليل عملكرد حزب كمونيست فرانسه ( كه سابقاً از ان دفاع كرده بود) گفت:” اكنون كمونيستها خودشان تبديل شده اند به كشيشها!“




* حالا ان معدود چپ هاي كلاسيك وطني ( كلاسيك در تقابل با هر نظريه ي مدرن طبعاً!!)، كه در مقابل تشكيل يك جبهه ي دمكراتيك ايستاده اند و افتخار مي كنند كه از ابتدا يك مشي ثابت را دنبال كرده اند و عملاً تغييرات و دگرگوني مواضع سياسي احزاب را بر مبناي تغييرات سيستم هاي سياسي و اقتصادي دنيا مردود مي دانند، همانها كه نــه به تشكيل و نــه به فروپاشي قطب سوسياليزم و اثرات شگرف آن بر سيستم هاي اقتصادي دنيا كار دارند و نــه به شكوفايي گلوباليزيسيون، و تنهــا تغييري كه پيشرفت گسترده ي علم ارتباطات و تبديل دنيا به دهكده ي جهاني برايشان پديد اورده است، اين است كه همــان اعلاميه هاي پاره پوره ي شونصد سال پيش را روي صفحه ي كامپيوتر بياورند و بس، مي توانند به مائويسم هر چه مي خواهند فحش بدهند ... ولي سارتر اگر زنده بود الان جهت گيري سياسي نويني داشت راجع به آن و راجع به همه چيز !!

No comments: