Monday, May 12, 2003

شاهراه شماره ي 427 يعني مسير هر روزه ام، كاملا بسته است و صف طولاني ماشينهايي كه از شاهراه ”كويين اليزابت“ به 427 پيچيده اند، روي پل و همينطور تا دور دستها ديده مي شود. چاره اي نيست QEW را ادامه مي دهم و مي رانم به سمت DownTown. مسير بد نيست. مي داني ... من ساكن Greater Toronto Area يا GTA هستم كه شامل تورنتو، نورث يورك، ماركهام، مي سي ساگا، اسكاربورو و ... است. خانه ي من در نورث يورك يعني بخش (تقريبا) ايراني نشين تورنتو است و محل كارم در در مي سي ساگا. البته آپارتماني كه من در آن زندگي مي كنم وسط محله ي يهودي نشين نورث يورك است با آن تابلوهايشان: اسرائيل صدايت مي زند!!. محل كارم حدود 40 كيلومتر از خانه دور است و بيشتر مسير از ميان بزرگراه ها مي گذرد. هر روز صبح 401 را به سمت غرب مي گيرم و مي روم تا مي رسم به 427 و از انجا به سمت جنوب مي روم تا مي رسم به كويين اليزابت و باز هم به سمت غرب مي رانم تا برسم به مي سي ساگا و عصرها برعكس.

مي داني تنها اگر 125 كيلومتر ديگر در كويين اليزابت به سمت غرب رانندگي كنم مي رسم به آبشار نياگارا كه در مرز بين اونتاريوي كانادا و گمانم بوفالوي امريكا واقع است. 401 را هم دوست دارم. اگر به سمت غرب بروي، بعد از چهار ساعت ساعت رانندگي مي رسي به ديترويت امريكا، ايالت ميشيگان. اگر هم چهار ساعت به سمت شرق براني، مي رسي به مونترال كانادا، يعني ايالت كِبــِك , نرسيده به كِبــِك مرتب تابلوهايي ميبيني كه نوشته اند: پل به امريكا. وقتي توي 401 رانندگي مي كني انگار توي يك شاهراه واقعي هستي. نه مثل بزرگراه هاي تهران كه تهشان معمولا مي رسد به يك ميدان محلي با آن راه بندان هاي كذايي شان. مثل توحيد يا بيست و پنج شهريور!

مي رانم به سمت مركز شهر. سمت چپ در جنوب شاهراه درياچه ي اونتاريو خود نمايي مي كند. با آن ابرهاي خاكستري معلق. با آن غروب خورشيدش. نفسم بند مي آيد. مي پيچم توي ”اسپاداينا“ كه مي شود گفت محله ي چيني ها است. چشمم مي خورد به ميوه فروشي هاي شان با رديف ميوه هاي خوشرنگ و درشت. باران مي بارد و آسمان يك جايي بين آبي با ابرهاي سپيد پنبه اي و خاكستري تيره با ابرهاي بزرگ و پر بار و بنفش و نارنجي پيش از غروب افتاب گير كرده و تا چشم كار مي كند زيبايي است و تازگي. نمي فهمم كجا مي روم. خودم را در زنجيره اي از خيابانهاي باريك و قديمي تورنتو مي بينم و بهار.

سلام. پس تو اينجايي... و بهار شروع مي كند به جلوه گري ... من در رفت و امد هر روزه ام در اين بزرگراه هاي عريض و بي آب و علف، كه آسمانشان را تنها پلهاي عظيم بتني شيار شيار مي كند اسير شده بودم و نديده بودمت. اين تازگي لاله هاي رنگارنگ. اين سرسبزي درختان و و اين طراوت خيس بهاري و اين شكوفه ها... واي از اين شكوفه ها... . تورنتو در بهار زيباست.بايد خودت ببيني اش.