Monday, February 2, 2004

يادداشت اول: ببين اين خبرچين وبلاگستان چه آشي براي من و شورين پخته!! ... نه جانم من سر پروژه ي ساختماني از ده متر ارتفاع با كله افتادم روي يك تيراهن 16 و هيچ آهني به سيستمم اضافه نشد ...

حالا اگه فكر كرده با اين آش مي تونه چيزي را في النفسه اصلاح كنه ول معطله ... آنهم در زمانه اي كه اصلاح طلبان فراوطني، به ضرب زور هيچ تيرآهني نمي توانند زاويه ي چپ افراطي را از 270 درجه حتي تا نزديكي هاي 90 درجه تعديل كنند و اصلاح طلبان وطني راست افراطي را!!

يادداشت دوم: ببخشيد ؟ موضوع چيه؟: ... در هر صورت خاله جان شازدهُ اين كودكان پروژه اي خودِ خود من خواهم بود ....

خاله شازده! په! با پدر مربوطه هم مشورت كرديم در اين خصوص!! بچه ي بي پدر ما قرار است پابرهنه در كوچه پسكوچه هاي شهر تورنتو الك دولك و فوتبال تيغي بازي كند ( به روش بزرگ شدن مامان مربوطه) ... خيلي هم كه كلاس بگذاريم گيتار راك بزند و موهايش را عين هيپي ها بلند كند و پانك و مانك و جانك و گي و لزبين شود و در تظاهرات ضد جهاني سازي گوجه فرنگي به سر وروي سران G9 پرتاب كند و ماركسيست و بوديست و نيهيليست و يوگيست بشود ... خاله شازده هم بي خاله شازده ... در اولين فرصت بايد با پدر مربوطه روشهايي پيدا كنيم تا سر خاله شازده را بكوبيم به طاق!! ... مي گي نه؟ نگاه كن!

يادداشت سوم: شورين جان يادم رفت بگويم كه پيدا كردن مردي كه زني را بخواهد كه پروژه اي در سر دارد به نام ”بچه دار نشدن“ ... آنچنان هم آسانتر نيست از پيدا كردن مردي كه زني را بخواهد با پروژه ي در دست اقدام ”بچه دار شدن“

يعني مي دوني چيه عزيز، اصولاً پيدا كردن مردي كه زني را بخواهد كه پروژه اي در سر دارد سخت است. حالا هر پروژه اي كه هست. تا دنيا دنياست كله ي زن بايد خالي باشد از فكر و اينها بايد ” با هم بنشينند“ و ”تصميم بگيرند“ كه چه چيزي در آينده مي خواهند و چگونه مي خواهند و كدام نوعش را مي خواهند و كجا و چه و چه ... ”راستي تو چه رنگي دوست داري؟ آبي؟ منهم همينطور. بعله ... منهم قرمه سبزي را بيشتر دوست دارم از كشك و بادمجان... بعله ... بعله ... حجاب كه سنگيني نمي آورد. زن بايد خودش سنگين باشد .... البته بعضي از مردها هيزند و زن اصولا بايد خودش را از آنها بپوشند .... بله بله ! مي دانم كه شما رعايت مي كنيد ....شروع يك زندگي با تفاهم!! “

پس دختر جان اگر ”رگه رگه“ بود و پشمالو بود و ”رگ افريقايي خوش تن و بدنش“ را با اين داروهاي Bleach امريكايي بور كرده بود و ”رگ ژاپني باهوش و خداي رياضياتش“ را در سفارتخانه هاي كشورهاي غربي زده بود براي گرفتن ويزاي مهاجرت و حتي اگر كله اش پشم و پيلي اي هم داشت ... باز هم خِرَش رو بگير و كام دل بستان ... كه ... لاالله الي الله!

No comments: