يادداشت اول: تا حالا در عمرم خرابكاري زياد كرده ام ... اما اين يكي، يعني پروژه ي بچه دار شدن و نوشتن همه ي آنچه كه در باره شان فكرمي كنم، مي رود كه بدترينشان باشد و پافشاري من روي ان بر روابطم با ادمها در آينده تاثير گذارد. مثل اينكه من تا با هر كسي كه در اين يكي- دو ماه اخير سري به وبلاگم زده است، سر حرف را باز مي كنم بايد بگويم: ”به خدا من از شما بچه نمي خواهم ... نترسيد!!“ باز شكر كه دوستان نزديكم كه با نحوه و ابعاد شرارت اميز تفكراتم آشنا هستند، اينقدر قضيه را سخت نمي گيرند ... وگرنه بايد اسم و رسمم را عوض مي كردم و يك جايي پنهاني زندگي را از اول شروع مي كردم!!
يادداشت دوم: ديروز رفتيم كله پاچه خوري و راستش خيلي هم خوش گذشت. اين بچه هاي وبلاگ نويس تورنتو بيشتر زوج و بچه دار هستند و يكي دو تا مجرد مثل من وعلي و بچه ي MIS توشان برخورده اند. تمام مدت توي كافه دربند اين وحيد شيطان سر قضيه ي بچه پوست مرا كند!! ... حقاً كه هر بلايي كتبالوي شيطان سرش بياورد، حقش است. بماند كه در ميانه ي بحث هاي مربوط به بچه خانمي به من گفت: ”به هر حال شوهر من هست“ ... و رو به شوهرش گفت: ”مي توانيم يك بچه به ليلا بدهيم “... خنده دار است اما كمتر مي شود كاري كرد كه من اينطوري خجالت بكشم ها!! ...
يادداشت سوم: محض اطلاع دوستان سبزيخوار ( از علف كوهي گرفته تا يونجه) بايد بگويم كه من و علي يك زبان را مشتركاً خورديم ... و من همزمان با اينكه سعي مي كردم به پوست زبر و ترك خورده ي زبان حيوان بيچاره نگاه نكنم تا به يادم نياورد كه چي دارم مي خورم، نمي توانستم فكر نكنم كه ”عجب خوشمزه است!“ ... و در همان حين و بين فكر كردم كه خوب در زندگي هاي بعدي و قبلي يكي هم نشسته بوده است سر ميزي و زبان و كله و پاچه ي مرا مي خورده ... و من در زندگي هاي دامي گذشته و محتملاً اينده ام، با كمال ميل حاضرم گوشتم را بگذارم در خدمت گرسنگان عالم ... اگر كه قابل بدانند!
نمي دانم ... در چند زندگي در پاي محراب معبدي قرباني ام كرده اند ... تو مي داني؟
*************
پانويس: من هفته ي پيش من نقل قولي كردم از يكي از بچه ها و خانمش در Persian Blogger Meet Up كه : بچه مي خواهي؟ معطلش نكن! بنگ! ... ديروز كلي به من خنديدند كه نگفته بودند: ”بنگ“ .... گفته بودند: Bank! كه يعني Sperm bank! ... عجب گيجي ام من!!
No comments:
Post a Comment