جادوي تراشي چربدستانه
خاطره پا در گريز عشقي كامياب را
كه كجا بود و چه وقت،
به بودن و ماندن
اصرار مي كند:
بر آبگينه اين جام فاخر
كه در آن
ماهي سرخ
به فراغت
گامهاي فرصت كوتاهش را
نان چون جرعه زهري كشتيار
نشخوار
مي كند.
***
از پنجره
من
در بهار مي نگرم
كه عروس سبز را
از طلسم خواب چوبينش
بيدار مي كند.
من و جام خاطره را،و بهار را
و ماهي سرخ را
كه چونان « نقطه پاياني » رنگين و مُذَّهَب
فرجام بي حصل تبار تزئيني خود را
اصرار مي كند.
شكاف
از مجموعه آيدا، درخت خنجر و خاطره
احمد شاملو
No comments:
Post a Comment