اگر من مرد بودم ... اين شعر را قطعاً من گفته بودم ... ولي در كنار خيلي چيزهاي ديگر اين يكي هم محقق نشد و خوب گمانم شعر هم يك جايي منتظر بود تا كسي آنرا پيدا كند و به زبان بياوردش ... كه ”سايه“ آنرا سرود .... مي بيني؟
ای کدامين شب
يک نفس بگشای
جنگل انبوه مژگان سياهت را
تا بلغزد بر بلور برکهی چشم کبود تو
پيکر مهتابگون دختری کز دور
با نگاه خويش میجويد
بوسهی شيرين روزی آفتابی را
از نوازشهای گرم دستهای من
دختری نيلوفرين شبرنگ مهتابی
میتپد بیتاب در خواب هولناک اميد خويش
پای تا سر يک هوس؛ آغوش
و تنش لغزان و خواهش بار میجويد
چون مه پيچان بروی درههای خوابآلود سپيدهدم
بسترم را
تا بلغزد از طلب سرشار
همچو موج بوسهی مهتاب
روی گندمزار
تا بنوشد در نوازشهای گرم دستهای من
شبنم يک عشق وحشی را
ای کدامين شب
يک نفس بگشای مژگان سياهت را
No comments:
Post a Comment