Tuesday, April 6, 2004

فرويديسم

در يادداشت روز جمعه، چهاردهم فروردين ماه نوشته بودم:

در حياط كوچك هتل من براي لحظه اي كنترلم را از دست مي دهم ... به شانه اش تكيه مي دهم و اعتراف مي كنم كه كوتاهي كرده ام ... كه همه چيز را رها كرده ام براي هيچ. لرزش شانه هايم را تاب مي آورد و او هم از خودش حرف مي زند و من از اين همه اندوه جا مي خورم.
داشتيم با علي حرف مي زديم . او به خنده پرسيد: ”اين قسمت كي اتفاق افتاد كه من نفهميدم ؟“ برايش گفتم كه اين مكالمه با ”....“ دوست دختر دوران دبيرستانم ( هم اكنون زني متاهل و بچه دار) كه در عروسي با ما بود اتفاق افتاد. خنديديم به اينكه اين نوشته چه تفكراتي ممكن است ايجاد كرده باشد!! ... طبيعي است كه من باور ندارم كه براي اينكه از دردها حرف زد و به شانه اي تكيه داد و يا سر بر سينه اي گذاشت ... بايد حتما با جنس مخالف طرف بود.حالا باز هم تو مي گويي ....

No comments: