Saturday, May 1, 2004

کار جديد را شروع کرده ام و نمی رسم که پای کامپيوتر بنشينم ... مسئوليتم چندين برابر شده است و الان کلی هم کار نيمه کاره مانده است که قرار بود امروز، شنبه، بروم و انجام بدهم که نشد .. با يک تلفن صبحگاهی که حس هر کاری را گرفت. راستش ... یکی از مشکلات کار جديد اينست که نمی توانم بادوستانم چت کنم ... ای ميلهايم را هم نمی توانم چک کنم. در واقع هرکاری کردم ياهو هم کار نمی کند ... باید ای ميل سيمپاتیکو را فعال کنم و آدرسش را جايگزين ادرسهای قبلی کنم. اما از هر چه که بگذريم وقتی اين پنجره بسته است آرامش بيشتری دارم .

به من می گويند که با قبول اين پست در اين شرکت کار خوبی کرده ام ... که در اين شرکت موقعيتهای شغلی بيشتر و بهتری در انتظارم است ... که .. که ... اما از من مدير در نمی آيد. کوله ام را بر دوش می اندازم و کتانی های سفيدم را می پوشم و با شلوار جين آبی و بلوز سفيد و سرخ گلداری که عليِ مامانش برايم از مونترال به عنوان هديه خريد می روم سر کارو ظهر بی توجه به نگاه های متعجب دخترهای خوش پوش شرکت برای يک پياده روی ارام می زنم بيرون. دلم می خواهد فقط به امروز نگاه کنم. به اين هوای دلپذير بهاری ... به صدای خوشنوای تو. شانه بالا می اندازم. چيزی نيست که در ته خط بخواهم ... جز آرامش.

بگذريم يک دوست قديمی و عزيز، رفيق روزهای توچال و شير پلا، که خودش هم نمی داند که چقدر دوستش دارم ... برايم ای ميلی فرستاده است با سابجکت : "مرده شور کار جديدت را ببرند!" ... در ای ميل به عادت قديم يک جمله قصار از خودش نوشته است خواندنی:

عشق مثل مگس است. اگر دنبالش کنی فرار میکنه، اگر ولش کنی مياد و می نشينه روت!!

No comments: