Wednesday, June 30, 2004

اين شعر را از وبلاگ سعيد کوچولو اورده ام. سعيد برادر کوچک يک دوست خيلي قديمي است. دوست زمان جان شيفته و اندره مالرو و شيرپلا. دوست پياده روي هاي طولاني و ممتد و بيدارخوابي هاي پرنجواي شبانه ... کنسرتها ... تئاترها. دوست يک عمر جواني. ما در آن دوران اختناق سياه بعد از جنگ پرشور و پرصدا به خانه مي آمديم و حرف مي زديم و بر ناتواني مان مي خنديديم ... نجات دهندگان نا اميد جهان! ...

اي بيست سالگي! يادت هست ... بار دوزخي دنيا روي شانه هايمان سنگيني مي کرد و بد حال مي شديم و و درمانده مي شديم و "حالي محالي" مي شديم ... لازم به حرف نبود: "امروز هم بدحالم!" اما شور و حس نوجواني باز سرريز مي کرد و راهمان مي انداخت ... من خشم مي گرفتم و دوست مي داشتم و بيزار مي شدم ... افسانه آرام به اين همه شور و انرژي مي خنديد و ... بگذريم.

سعيد انوقتها دبستان مي رفت گمانم ... حالا اوست که در مرکز جهان ايستاده است ... حالا ما همه ي بار را روي شانه ي سعيد و ياران دبستاني اش گذاشته ايم و به انتظار نشسته ايم ... ماکه هنوز منتظريم ... نه رفيق جان؟


استقباليه ای از ۱۸ تير

قاب گرفته ميان پنجره
آغاز می شوی نا گهان
شکل وسوسه ای دور
مادر
وسواس الخناس می خواند و
پدر
اندوه بهمن اش را رو شن می کند .
من اما
می روم سراغ پرسه های هر روز
می روم کمی گم شوم
توی پس کو چه هايی
که لنگستون هيوز ندارد
ناچار سر از بن بست ترين خيابان شهر بيرون می کنم

*****

ـ (( هی آقا !
گوش کن
نه !اشتباه که نيامده ام .
آخر اين جا قرار نبود اين شکلی باشد .
اين جا قرار بود کسی بيايد
و پپسی را
وباغ ملی را و
از رخت پاسبانی عاريه پسر سيد جواد هم
نترسد .
گواهش ؟
گواهش همان پنج انگشت خونی
شکفته بر پنجاه تومنی بزرگ وسط ميدان .
اينجا هر روز می آمدند .
کتاب می خريدند
بندری می خورند
(خيلی يواش البته ـبا صدای مجاز )
ميرفتند .
آذر هنوز ماه طولانی ترين ماه اشت
چقدر اين معجزه ترديدی که حقه مهر بدان مهر ونشان است که بود
باز هم صحبت چوب است و دهان است که بود
شير ما گربه شد از بس که نوازش کرديم
قسمت گربه که ته مانده نان است که بود
هجده تير ؟ ز تاريخ جهان گم شدنی است
سلطنت مال فلان بن فلان است که بود
ظلمت از گوشه ی پيراهن يلدا می ريخت
ور نه در روشنی ات گزمه آن است که بودا می گويد در روشنی ظلمات است و در ظلمات آخر کسی خواب ديده بود و پلک چشم کسی هی می پريد و کو ر شوم .....؟

... ادامه ...

No comments: