Wednesday, December 1, 2004

دلقك

با دستهاي پرستنده
چشمهاي پرسنده
با تمام شيارهاي تنم كه باران را فرو مي‏بلعند
و تو كه انتظار پرستشت را در نگاه من مي‏جويي .

آيا هيچگاه حجم كوير را به نسبت دستهاي من سنجيده‏اي؟
آيا هيچگاه كلام را در سكوت جسته‏اي؟
ويراني را در در عشق؟
ماندگاري را در مرگ؟
حسرت را در آفرينش؟

آيا هيچگاه به راهب تنهاي دير كوچك دنيا انديشيده‏اي
كه چگونه به انتظار خدا
از سفر باز مانده‏است
وهيچ جاده‏اي
وسوسه‏اش را تازه نمي‏كند؟

آيا توهم سنگين نامت را آنگاه كه رفته‏اي فرا‏مي‏خواندت،
باور كرده‏اي ؟!!

و من را
با عطش تنها گناه ناكرده...
كه گودال كوچك دستهاي پرستنده‏ام
حجم عظيم روح تو را آرام بنوازد.

No comments: