Friday, December 17, 2004

من از گذشته گذشته ام ... اما چيزهايي هستند که گمشان مي کنم ... مثل صداي خنده ي بلند حميرا در کوه هاي برف گرفته ي خور، آنجا که ما سُر سُر خوران از شيبها پايين مي آييم.... قاب زيباي ان کوهها که بر بالاي شهري که دوستش دارم زير اسمان بلند و رنگين چشم را به خود مي گيرد ... کوه هايي که امروز مي دانم که به برف نشسته اند ... نگاه مهربان برادرم امير که از عشق و درد به يک اندازه سرشار است ... و کوچه هاي باريک و بلند شهر با ان جويهاي آب گل الود و راکد. من از گذشته که در تپش هر ثانيه در من مي تپد، گذشتم. من از تو گذشتم.

مي داني ... من مي توانم خودم را گيج کنم ... ميان اين همه چهره که هر يک نشانه اي برخود دارد. من جا مي خورم و براي لحظه اي از رفتن باز مي مانم ... و من مکث مي کنم و چيزي در دلم - مثل پنجه اي بر سيم تاري - کشيده مي شود ... آن نشانه ي گمشده را پيدا نمي کنم و با طعمي تلخ در دهان مي دانم که بايد به راه بيفتم ... در ميان اين همه بزرگراه و خيابان و کوچه که همه شان يا به ديوار کارخانه اي و يا انباري ميرسند و مي ميرند و يا در حلقه هاي مکرر چرخ مي زنند و دور خودشان چمبره مي زنند و مرا به هيچ جا نمي برند. راهي که ...
مي داني ... من توانسته ام باز هم خودم را گيج کنم.

من تو را دوست دارم. ساده است. من مي توانم در تاريکي شب روي زمينِ لخت دراز بکشم و به تو فکر کنم. بي پرده ... بي هراس ... بي فاصله. به تاب شوخ طبع گوشه ي چشمت ... به مهرباني دستهايت ... و به حلقه اي از شور و تب که هر جا که نشسته اي و با هر که نشسته اي در اطرافت موج مي زند ... و تارهاي دلم کشيده مي شوند. من تو را دوست دارم و نه اين شب خالي و نه اين سکوت اسرار آميز و هميشگي مرا از تو جدا نمي کنند ... از خواستن تو . مي انديشم که دوست داشتن چقدر ساده است ... و درد مي آيد و عين مه روي همه چيز را مي پوشاند. من روي سطح آن دست مي کشم ... و پيچيدگي اغاز مي شود. در هم پيچيدگي عشق و درد ... هم آغوشي دردناک و تب آلود زن با عشق. فکر مي کنم: "من کي زن شدم؟"... اين زن که هستم.

چيزي در من مانند جرياني گرم مي گذرد ... و من از آن مي گذرم ... در تاريکي روي گليم سرخ رنگ دراز مي کشم و تاب رنگهاي در هم پيچنده مرا با خود مي برند ... نشانه ها را گم مي کنم ... نشانه ها را گم کرده ام. در چشمهايت نگاه مي کنم ... خاموش ... "دوست من ... نشانه اي به من بده". يک نشانه ... و بيدار مي شوم.

No comments: