يادداشت اول: دو هفته اي است که از شرکت يکراست مي روم خانه و روي مبل مي نشينم و به گيتار که در جعبه ي سياه رنگ با آن در بازش دراز کشيده است نگاه مي کنم ... نه مي توانم بيرون بروم و نه به تلفن ها حواب مي دهم ... ازش مي پرسم: «بيايم؟! مي توانيم؟» نگاه مهربانش همينطور در فضاي خانه تاب مي خورد.
يادداشت دوم: زمستانِ ماه ژانويه ي تورنتو و هواي منفي دو - سه درجه. راه افتاديم با بچه ها و رفتيم اسکي. باز هم افتاده ام توي سياهچال. در راه به افتاب گرم که روي برفهاي يخزده مي تابد نگاه مي کنم و فکر مي کنم که اگر سال پيش اين وسايل Snow Bording را نخريده بودم اصلا پايم را از خانه بيرون نمي گذاشتم. سکوت، آرامش و رهايي. آسان نيست ... مي دانم.
يادداشت سوم: اين جمعه با دلقک مي رويم تا در يک Cottage به يکسري از بچه هاي دانشگاه تورنتو ملحق شويم ... گمانم بچه ها مي خواهند تخته نرد بازي کنند و بروند پياده روي. وقتي که "تو" هستي، براي من فرقي نمي کند پياده روي کنيم يا چهارزانو روي زمين سينه خيز برويم... يا بميريم.
يادداشت چهارم: به نظر تو اسمش را بايد با تلفظ قراني-ايراني اش نوشت: Yusof يا با تلفظ انگليسي اش: Joseph ؟ و دخترک را Bathsheba ناميد يا ارغوان ... که هيچ جوري در انگليسي نمي شود تلفظش کرد؟
يادداشت پنجم: آرامشي را که حس مي کني مثل يک گوي بلورين در دستم گرفته ام و از ميانش به تو و آنچه که مي رود نگاه مي کنم ... و تو آرام مي شوي و همه چيز جاي خودش را پيدا مي کند. گاهي فکر مي کنم: «گوي را اگر بياندازمش چه مي شود؟» مي گويد: « خسته مي شوي ... خسته مي شود.» گاهي فکر مي کنم: «خواهد شکست؟ ... از کجا خواهد شکست؟»
*****
پانويس: کسي باردار نيست!
No comments:
Post a Comment